روز گذشته دختري 15 ساله توسط پليس آگاهي به دستور قاضي به تحت نظر گاه هدايت مي شد، در حالي او را همراهي مي كردم كه پدرش براي او خط نشان مي كشيد و مادرش اشك مي ريخت .
معلوم بود دخترك مرتكب خطايي شده كه گناهش از طرف پدر و مادر، گناهي نابخشودني است و تحمل اين موضوع غير ممكن مي نمود. كنجكاو شدم پس از پرس و جو از مامور اگاهي متوجه قضيه شدم .
اري باز هم شيطان در خلوتگهي طعمه اش را بلعيده بود . ترتيب ملاقات يكي از بچه ها ي مشاور كلانتري و اين دختر را فراهم كردم تا از جزئيات ماجرا و ريشه يابي علت و انگيزه اين ماجرا پرده بگشايم .
ابتدا دخترك منكر حقايقي بود كه برايش اتفاق افتاده بود اما كم كم لب به سخن باز كرد.
به گفته وي پدرش معتاد و خائن به خانواده بود و چندين بار به همسرش خيانت كرده بود و اين رفتار ش براي خانواده اشكار و محرز شده بود.
مادرش نيز در دوران جواني عاشق پدرش بود و بدون توجه به قيد بند هاي خانوادگي و عرف عليرغم مخالفتهاي خانواده اش با پدرش كه از نظر والدينش پسر لاابالي و سر به هوا بود ازدواج كرده بود و ماجراي مقاوتش در برابر خانواد خود را براي اين دخترك به تفسير توضيح داده بود .
و امروز حاصل اين ازدواج دختري 15 ساله و دو ساله بود. همچنين مادرش بخاطر اين انتخابش با وجود ديدن خيانت هاي همسرش روي برگشت به والدينش را نيز نداشت.
و اما دخترك در يكي از مدارس دخترانه شهرستان با نمرات خوب مشغول تحصيل بود او تعريف مي كرد : چند ماهي است با دختري بنام سوسن اشنا شدم او از دنياي ديگري صحبت مي كرد دنيا ي عشق و محبت و دوستي …
دنيايي كه مي تواند جاي خالي محبت هاي پدر را بگيرد و يا كلبه اي هرچند كوچك ولي گرم و صميمي را برايش فراهم كند. تا آن لحظه كه براي ما تعريف مي كرد…
هنوز باور نداشت كه تكيه بر شيطان كرده بود … !هنوز باور نداشت كه او غارتگر عفت و حياي اوشده بود… !هنوز باور نداشت كه او دزد ابرو و حيثيت خانواده بود…! هنوز باور نداشت كه او با فريب از وي سوء استفاده و تركش كرده بود…! هنوز باور نداشت كه سيب نيم خوره سبد ميوه خانواده شده …!
وقتي جزئيات رفتار نابخردانه خودش و ان پسر شيطان صفت را كه با زبان خودش و ناداني توصيف مي كرد را برايش توجيه كرديم . تازه فهميد چه كلاه گشادي به سرش رفته و از شدت ندامت و پشيمااني چون ابر بهاري مي گريست .
تازه فهميده بود كه خودش نيز از عصاره همان خانواده ي سست بنياد است و خط نشان هاي پدر و اشكهاي مادرش در واقع نمايش تكرار چهره ي همان زندگي است كه از پپيش داشتند و فرار از چاله به سمت چاه بود ،نه دنياي عشق و محبت و دوستي …
او مي گفت به زندگي با خانواده اش خواهد برگشت و تمام سرزنش هاي پدر و مادرش را تحمل ،و براي اينده اي پاك و سالم صبر و تلاش خواهد كرد.و اما …!؟به نظر شما اينگونه …!؟چه خواهد شد…!؟
دختري 15 ساله ناپخته با اتشفشاني از خواهش هاي نفساني در جمع خانواده اي با چنين زمينه نامساعد و نابسامان و آينده اي مبهم بر اين حياي بر باد رفته.
براستي مسئول حفظ و نگهداري و هدايت اينگونه نوجوانان كيست؟ و ايا سوسن ديگري به جامعه باز گردانده نخواهد شد؟ ؟ ؟