کادوي نحس

ده سال از زندگي مشترک مان مي گذرد . شوهرم مرد آرام و بي سر و صدايي بود .

من و دخترم پارسال براي جشن تولدش يک گوشي تلفن همراه خريديم.

صادق نق مي زد و مي گفت کار با اين گوشي را بلد نيست. او در کمتر از چند روز و در محل کارش از تمام سوراخ سمبه هاي اين گوشي لعنتي سر در آورد.

شريک زندگي ام وارد فضاي مجازي شد . روزهاي اول ذوق مي کرديم که در شبکه هاي اجتماعي عضو شده است. اما کم کم فهميدم اعتياد مخربي به اين شبکه ها پيدا کرده ، نگرانش شدم.

شب ها تادير وقت بيدار بود و صبح هم تا لنگ ظهر مي خوابيد. آن قدر درگير گوشي اش بود و خودش را بيدار خوابي مي داد که چشمانش ضعيف شده بودند.

متاسفانه در مدت کوتاهي متوجه شدم شماره دوست قديمي ام را از دفتر تلفن برداشته و در فضاي مجازي با او ارتباط برقرارکرده است.

دست به کار شدم تا زندگي ام را حفظ کنم. يک روز که مي خواست به مغازه اش برود گوشي اش را از توي جيبش برداشتم.

نيم ساعت بعد مثل اجل معلق برگشت. دنبال گوشي اش مي گشت. گفتم گوشي دست من است.

آنچنان کتکم زد که استخوان دستم شکست و روانه بيمارستان شدم.

متاسفانه علف هرزي در دلش ريشه دوانده و او اسير هوس هاي کثيف شده است.

 از دوست قديمي ام هم انتظار نداشتم اين طوري به من و زندگي ام خيانت کند.

 امروز به واحد مشاوره کلانتري گلشهر آمده ام ، دارم دق مي کنم.

بيشتر از پنج ماه است که شوهرم از راه در آمده و مثل مرده اي متحرک شده است. هيچ حسي نسبت به من ندارد و اصلا مرا نمي بيند.

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *