ما درطول زمان شاهد ادغام بيشتر هوش زيستي و هوش ديجيتال خواهيم بود. اگر بخواهيم اين حرف را کمي روشن و عاميانهتر کنيم، بايد گفت در آينده انسان به يک نيمچهربات تبديل ميشود.
به گزارش سادس به نقل از هفته نامه امین جامعه، بسياري از شرکتهاي بزرگ فناوري، تمرکز خود را به پيشرفت هوش مصنوعي معطوف کردهاند؛ اما آيا روزي خواهد رسيد که رايانهها بهمعناي واقعي «فکر» کنند؟ همه ما جمله معروف دکارت(فيلسوف، رياضيدان و فيزيکدان بزرگ عصر رنسانس) «فکر ميکنم؛ پس هستم» را شنيدهايم. جملهاي که تبديل به سنگبناي فلسفه مدرن، خودآگاهي و فردگرايي شد. هرچند دکارت راه سادهتر را انتخاب کرد. براي او تفکر بديهي بود، از اين جهت نيازي به تعريف آن نداشت؛ اما تفکر چيست؟ هوش به چه معنا است؟ و درنهايت اينکه آيا ميتوان آن را به يک ماشين منتقل کرد؟ بههميندليل است که بهنظر ميرسد هوش مصنوعي، همانقدر که بهدنبال پاسخ است، سؤالات جديدي ايجاد ميکند و در کنارِ تفکر ماشين، بهدنبال درک تفکر انسان است. همانطور که احتمالا بارها شنيدهايد، هوش مصنوعي در سالهاي اخير پيشرفتهاي زيادي کرده و بهتدريج درحال تبديلشدن به يک صنعت بزرگ است. بهاينترتيب رايانهها و دستگاههاي ديجيتال در اين حوزه بهسرعت درحال پيچيده و پيشرفتهترشدن هستند. با اين حال، بعضي از باهوشترين مردم جهان عميقا نگران روزي در آينده نهچندان دور هستند که در آن رباتها ميتوانند رشد کنند و در برابر ما قرار بگيرند تا جاييکه اين روند درنهايت تهديدي براي موجوديت بشر باشد.
بازسازي تفکر انسان
اين روزها واژه هوش مصنوعي بهوفور و در حالت کلي براي توصيف ميزبان چند سيستم رايانهاي استفاده ميشود، هرچند نميشود به استفاده گسترده از اين واژه خرده گرفت. از آنجا که هوش مصنوعي بهخوديخود تعريف مشخصي ندارد، ميتوان گفت هوش مصنوعي، نرمافزاري است که پروسه تفکر انسان را بازسازي و نتايجي مشابه آن کسب ميکند. امروزه ماشينهايي وجود دارند که آهنگ بعدي شما را انتخاب ميکنند، بهشکل ديناميک پاهاي يک ربات را کنترل ميکنند، اشيائي را از درون يک تصوير انتخاب و آن را توصيف ميکنند يا زبان آلماني را به انگليسي، روسي، کرهاي و بالعکس ترجمه ميکنند. تمام اينها فعاليتهايي هستند که پيش از اين توسط انسانها به درجه تکامل رسيدهاند و مکانيزهکردن آنها منافع بسياري خواهد داشت. هرچند درنهايت حتي پيچيدهترينِ اين وظايف نيز تنها يک «وظيفه» خواهد بود. يک شبکه عصبي که توسط ميليونها جمله تمرين ديده است و ميتواند ترجمهاي بينقص از هشت زبان مختلف ارائه کند، درنهايت چيزي بيشتر از يک ماشين پيچيده نيست؛ پس آيا ميتوان از واژه «هوش» بهجاي «محاسبه» در چنين مواقعي استفاده کرد؟
هوش مصنوعيِ ضعيف و قوي
بههميندليل نياز است که مفهوم هوش مصنوعيِ ضعيف، از هوش مصنوعي قوي جدا شود. اين دو، دستههاي مختلف هوش مصنوعي نيستند، بلکه نحوهاي از نگاهکردن به مفهوم اصلي اين واژه خواهند بود؛ مانند بسياري مفهومهاي فلسفي، اين دو مفهوم نيز الزاما بر ديگري برتري ندارند؛ اما مقايسه آنها همچنان داراي اهميت است. در يک سمت اين گفتوگو، افرادي قرار دارند که ميگويند مهم نيست يک هوش مصنوعي تا چه اندازه پيچيده باشد؛ اين ماشين هرگز از توانايي ذهن سازنده خود عبور نخواهد کرد يا به عبارت ديگر هرگز از ماهيت ماشيني خود فراتر نخواهد رفت. اين ماشينها حتي در محدوده خود توانايي رسيدن به دستاوردهاي مهمي خواهند داشت؛ هرچند درنهايت تمام اين دستاوردها توسط يک نرمافزار بسيار قوي ممکن شده است. اين ديدگاهي است که هوش مصنوعي ضعيف را توضيح ميدهد. افراد حامي اين ايده، باتوجه به محدوديتهاي قائلشده براي هوش مصنوعي، بيشتر بر ساخت سيستمهايي تمرکز دارند که در انجام وظايف انفرادي موفق است. درطرف ديگر، هوادارانِ هوش مصنوعي قوي قرار دارند؛ کسانيکه ميگويند يک ماشين ميتواند به سطحي از توانايي دست يابد که بتوان آن را از ذهن انسان متمايز دانست. اين افراد همانهايي هستند که ميپرسند اگر تعداد گستردهاي از مدارهاي بيولوژيکي در مغز انسان ميتوانند هوش و خودآگاهي به ارمغان بياورند، چرا مدارهاي سيليکوني اين توانايي را پيدا نکنند؟
هوش، بدونِ مصنوعي
نميتوان ادعا کرد که در گذشته انسانها پيشرفت قابلتوجهي در حوزه هوش، انجام دادهاند. نسل بشر بيشتر وقت خود را صرف ايدههايي ابتدايي کرده است. ايدههايي مانند اينکه هوش ميتواند بهراحتي اندازهگيري شود يا اينکه به نشانههاي بيولوژيکي مانند شکل سر يا اندازه مغز وابسته است. هرکسي تعريف شخصي خود را از مفهوم هوش دارد؛ بههميندليل بهسختي ميتوان ادعا کرد که هوش مصنوعي(در هر مرحلهاي) از هوش انسان پيشي گرفته است. تعريفهايي که تا به امروز ارائه شدهاند، مانند تيرهايي هستند که هرگز به هدف نمينشينند. هرچند با درنظرگرفتن تمام آنها ميتوان شکلي حدودي از هدف را تصور کرد. از بين تمامي اين تعريفها، بهنظر تنها يکي بهاندازه کافي ساده و اصولي است که ارزش پيگيري داشته باشد؛ هوش، توانايي حل مسائل جديد است. اين تعريف پشت تمامي مفهومهاي اساسي ذهن، مانند «سازگاري»، «کلينگري» و «خلاقيت» است که در کنار هم مفاهيمي مانند «استدلال»، «قضاوت» و «مشاهده» را براي استفاده در ذهن هوشمند بهوجود ميآورند.
توانايي حل مسئله و استدلال براي ذهن بسيار حياتي است؛ اما مهمتر اين است که ذهن بايد از راهحل دستهاي از مسائل، براي حل مسائل ديگر بهره بگيرد. ماهيت تبديلپذير، مهمترين مشخصه هوش است؛ حتي اگر کسي از فرمول اساسي اين اتفاق مطلع نباشد. آيا روزي رباتها ميتوانند به چنين سطحي از درک برسند و راه خود را از انسانها جدا کنند؟ آيا آنها ميتوانند مشکلاتي ايجاد کنند که هرگز به فکر يک انسان نرسيده است؟ پژوهشگران درحال توليد نسلهاي جديد از هوش مصنوعي هستند که توانايي پردازش و يادگيري اطلاعاتي دارند که تا پيش از اين غيرممکن بهنظر ميرسيدند؛ رباتهايي که در يادگيري بهخوبي انسان عمل ميکنند، اما اين سؤال باقي است که آيا تمام اينها «تفکر» است يا تنها گونهاي پيچيده از محاسبه را بايد به فيلسوفها و دانشمندان رايانه واگذار کرد؟
همزيستي انسان و ربات
ايلان ماسک بنيانگذار و مديرعامل شرکتهايي چون تسلا و اسپيسايکس، در يک سخنراني در حاشيه اجلاسي در دبي، درباره آينده زندگي انسان حرفهاي جالبي زده است. ماسک در سخنان خود اشاره کرده که ما درطول زمان شاهد ادغام بيشتر هوش زيستي و هوش ديجيتال خواهيم بود. اگر بخواهيم اين حرف را کمي روشن و عاميانهتر کنيم، بايد گفت در آينده انسان به يک نيمچهربات تبديل ميشود.
تکنولوژي به سرعت نياز دارد و انسان نميتواند اين سرعت را با مکانيزمهاي زيستياش ايجاد کند؛ درنتيجه مجبور خواهيم بود از فناوري درون بدن انسان استفاده کنيم. به اين شکل در آينده انسانها به نوعي ماشين تبديل خواهند شد. البته اين ايده چندان جديد نيست و پيشتر هم ايده نصب پردازنده درون مغز انسان بهشکلهاي ديگر مطرح شده است. ايلان ماسک معتقد است که همزيستي انسان و ربات در آينده امر عجيبي نيست. او فکر ميکند انسان حتي همين حالا هم بهشکلي شديدا وابسته به ماشينها است و شايد همين حالا هم به نوعي ربات تبديل شده باشد.
درواقع انسان امروز از گوشيهوشمند و رايانهها استفاده ميکند و بهقدري وابسته آنها شده است که حتي پس از مرگ هم از او بقايايي ديجيتال يا نوعي روح ديجيتال باقي خواهد ماند. البته ماسک در سخنانش اين نکته را پذيرفته که پيشرفت سريع هوش مصنوعي، ميتواند ايجادکننده برخي بحرانهاي اجتماعي هم باشد؛ براي مثال او به حوزه توليد خودروهاي خودران اشاره کرده و گفته است که درحالحاضر تعداد زيادي از افراد با رانندگي امرار معاش ميکنند، شغلي که خودروهاي خودران بهسرعت نابودش خواهند کرد.