اصغر فرهادی در ادامه کارهای خود و بعد از ساخت فیلم گذشته اثری با عنوان” برسد به دست آهو ” را کلید زد فیلمی که در نهایت به نام “فروشنده” تغییر نام داد و توانست در جشنواره کن جایزه بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند.
“فروشنده” درمیان آثار فرهادی یک اثر بسیار معمولی است که البته نقاط مشترک زیادی با همه کارهای او دارد. روایت این فیلم بازهم به سبک و سیاق کارهای قبلی فرهادی یک روایت درونی در خانواده است که فضای آن از برخورد عوامل بیرونی ملتهب و متشنج می شود. فرهادی این بار هم درامی خلق کرده که البته نسبت به سایر آثارش بسیار سطحی تر و ساده تر بوده و فاقد پیچیدگی ها ی روایتی قبل است. او باز هم به سبک آنتونیونی و میزوگوچی دوربین سر دست را برای فیلمبرداری برگزیده تا اضطراب و فشار روانی قصه را به مخاطب منتقل نماید اگرچه هیچگاه نتوانسته است این تکنیک را به خوبی کارهای آن ها پیاده کند.
در فروشنده همه چیز بر پی و پایه یک اصل بنا می شود و کم کم در طول داستان شکل می گیرد و آن مفهومی است به نام “خانه”. در این اثر خانه به معنا و مفهوم واقعی آن وجود ندارد. محل امنی برای آرامش و آسایش و جایی که آدم ها در آن آرام گیرند و این موضوع از همان آغاز فیلم مشهود است. فیلم بعد از تیتراژی که در صحنه تئاتر جان می گیرد با فضایی هول انگیز آغاز می شود و مخاطب را با ساکنان واحدهایی مسکونی مواجه می کند که محل زندگی شان در حال آوار شدن و تخریب است تا جایی که آن ها را مجبور به تخلیه و ترک خانه می کند و همه با اضطراب در حال فرار از این خانه ترک خورده در حال ریزش هستند. رعنا و عماد هم از ساکنان همین خانه هستند که این اتفاق آن ها را ناگزیر از ترک آنجا می کند.
اما نکته قابل توجه این که آن ها حتی بعد از رفتن از خانه شان باز هم در محل جدیدی که برای زندگی پیدا می کنند به آرامش نمی رسند. خانه جدید آن ها نیز جای امن و مطلوبی نیست. خانه ای فرسوده که دیوارهای ترک خورده و رنگ و رو رفته اش بارها در قاب دوربین جای می گیرد. فارغ از قاب های بسته و محدود دوربین که درتمام فیلم حس خفگی را به مخاطب منتقل می کند ، مخاطب در خانه رعنا و عماد با نوعی آشفتگی و شلوغی در صحنه ها مواجه است. این موضوع حتی در دکور صحنه تئاتری که آن ها بازیگرانش هستند کاملا مشهود است.رعنا و عماد بازیگران نقش ویلی و لیندا شخصیت های داستان فروشنده میلر هستند.
فرهادی در تمام فیلم تلاش می کند با رفت و برگشت های چندباره و موازی نسبتی میان آنچه در نمایشنامه «آرتور میلر» است با زندگی عماد و رعنا ایجاد کند و تراژدی این اثر کلاسیک را به پهنه زندگی واقعی این زوج پیوند زند که البته در این کار توفیق چندانی نمی یابد.
فروشنده را به طور خاص نمی توان فیلمی نمادگرا دانست اما وجود نماد و سمبل ها و کد هایی که در پس آنها حرف اصلی فیلمساز است موضوعی انکار ناپذیر است. او در پس تمام این نشانه گذاری ها می کوشد به مخاطب بفهماند این نقل وانتقال از خانه ای مخروبه به محلی جدید که خود دست کمی از خانه قبلی ندارد بی فایده است. در واقع فیلمساز این جابجایی را در برگرداندن آرامش به ساکنانش موثر نمی داند و حتی معتقد است در خانه جدید غیر از اینکه همان فرسودگی ها و آشفتگی ها همچنان پابرجاست اما مضاف بر آن این بار امنیت هم از اهل خانه سلب شده و شرایط زندگی شان را متشنج و ملتهب کرده است. خانه جدید هم به واسطه ساکن قبلی اش که زنی بدنام بوده نه تنها نتوانست اوضاع را بهتر کند بلکه باعث شد رعنا به عنوان ساکن جدید آن مورد تعرض و تجاوز نیز قرار بگیرد و حس ترس از تجاوزی دوباره ، فضای خانه اش را برای او جهنم سازد.
حس نا امنی رعنا درخانه خودش به حدی است که نمی تواند به تنهایی در خانه بماند و حتی برای حمام کردن به جای استفاده از حمام این خانه حاضر است به خانه مخروبه و خالی از سکنه قبلی برگردد و آنجا علیرغم سرد بودن آب اما در امنیت و آرامش استحمام کند.
یکی دیگر از نکات قابل توجه در فرم فیلم، نوع شخصیت پردازی آن است. در فروشنده شخصیت ها و نقش ها در راستای حرف اصلی فیلمساز و کاملا در جای خود قرار گرفته اند و هر کس در ایجاد گره یا بروز اتفاقات مختلف تاثیر گذار است. به طور مثال شخصیت زنی مطلقه که با وجود فرزند کوچک خود در گروه نمایشی “فروشنده” نقش زنی اغواگر و بدکاره را ایفا می کند که نمادی از همان زن بدنامی است که صاحب قبلی خانه عماد و رعنا بوده و وجودش باعث ایجاد زحمت هایی در زندگی آن ها شده است یا بابک با بازی بابک کریمی که در ابتدا نسبت به سایرین اهمیت کمتری دارد اما رفته رفته نقش او در ایجاد این دردسرها پررنگ تر می شود.
به طور کلی اگرچه نوع روایت فیلم و گره های آن به گونه ای است که مخاطب را تا انتها روی صندلی نگه می دارد و در پایان با ضربه ای ناگهانی شوک عجیبی به او وارد کند اما در واقع حرف اصلی فیلم خیلی ساده تر این هاست که کسی نتواند آن را در لایه های درونی کد گشایی کند. حتی برخی تکه های سیاسی و دیالوگ های فیلم زیادی شعاری و گل درشتند و گویی تکرار مکرراتی هستند که در بیشتر فیلم های فرهادی وجود دارند و حدس زدن آن ها برای مخاطب کار دشواری نیست.
فروشنده “فرهادی”می خواهد خود را نسبت به بحران ها و معضلات اجتماعی بی طرف نشان دهد و لذا تلاش می کند با روایت یک داستان شبه رئال دل مخاطب را به درد آورد و در نهایت ماهی خود را از این آب گل آلود بگیرد. تاکید فیلمساز به واقعی بودن قصه تا جایی است که از داستان گاو غلامحسین ساعدی مایه می گذارد و با تاکید عماد به دانش آموزانش در رئال بودن قصه گاو ، روندی تدریجی رادر گاو شدن آدم ها و بی تفاوت شدن نسبت به سیاهی های جامعه متصور می شود.
فروشنده می کوشد تا ثابت کند هر کس به نحوی در این جامعه فروشنده است.در این جا دیگر انگشت اتهام تنها به سوی زن بدکاره اشاره نرفته و اورا فروشنده نمی خواند، در این فیلم حتی عماد هم فروشنده است. علیرغم این که این فیلم به زعم برخی منتقدان در نقد غیرت مردانه ناشی از جامعه سنتی است اما کنش ها و واکنش های عماد با بازی شهاب حسینی چیزی غیر از این را نشان می دهد. مردی که علیرغم تمام غیرتی که نسبت به زنش دارد اما در موقعیت های مختلف رفتارهایی غیرمتعصبانه از خود نشان می دهد و سعی می کند با حفظ ظاهر از بروز هر گونه خشونت منفعلانه بپرهیزد. شخصیت او را نه می توان به سنت صرف متعلق دانست و نه به قشر روشنفکر اما او در نهایت در پی انتقام جویی شخصی خویش در یک پایان نامشخص فرد متجاوز را تا مرز مرگ می برد. او که در جریان این انتقام گیری حتی پلیس و به نوعی نظام سیاسی جامعه خویش را محرم نمی داند و به روش برقراری عدالت فردی قائل است در نهایت انتقام را به سبک خود می گیرد. البته نوع روایت این انتقام گیری به نحوی است که مخاطب خشونت او را مذمت می کند ولی در عین حال با کوتاه آمدن رعنا و گذشتن او از فرد متجاوز نیز همراهی می کند.