داستان غم انگیز از دختر جوان که يک لحظه غفلت کرد

چند وقت پيش از طريق آژانس تلفني با فرهاد آشنا شدم، او با يه مشت حرف هاي عاشقانه و پوشالي مرا خام کرد و …

فرزانه 18 ساله است به مرکز مشاوره آرامش آمده و مشکلش را اينگونه بيان کرد :

به گزارش سادس در يک خانواده 6 نفري زندگي مي کنم فرزند سوم خانواده هستم و پدرم کارگر است و مادرم خانه دار.پدرم با سيلي صورتش را سرخ نگه مي دارد و هميشه به ما ميگه ما که نتونستيم درس بخوانيم و براي خودمون کسي بشيم ، حداقل بچه ها بايد درسشان را بخوانند و فرد مفيدي شوند .واين نصيحت پدر را مثلاً آويزه گوش مون کرديم که مبادا دست از پا خطا کنيم و زحمات پدرمون را به باد دهيم .

من خودم خيلي مراقب بودم که يه وقت خطايي نکنم و حواسم روي درس خوندنم باشه . تازه داشتم خودم رو براي کنکور آماده مي کردم که …

يه روز که با يکي از دوستانم براي خريد به مرکز شهر مي رفتم ، سوار يه تاکسي آژانس شديم که راننده اش مرد جواني بود ، در حين مسير متوجه نگاه هاي معنادارش توي آينه شدم .ابتدا توجهي نکردم ولي يارو مگه ول کن بود ! چشم بر نمي داشت. يه مشت سؤالهاي درهم از ما مي پرسيد و دوستم جوابش را مي داد ،موقع پياده شدن هم شماره تلفنش را روي کاغذ نوشت و به ما داد و گفت اگه باز هم جايي خواستيد بريد تماس بگيريم خودش را مي رساند.

ابتدا دوستم را سرزنش کردم که چرا اصلاً شماره اش را برداشتي ؟ و اون گفت مگه چه اشکالي داره آژانسيه ديگه …

يه بار که تنها مي خواستم جايي برم به او زنگ زدم و زود خودش رو رساند. در طول مسير به من پيشنهاد دوستي داد و گفت قصد ازدواج دارد و دنبال يه دختر خوب مثل من مي گردد.يه لحظه به خودم مغرور شدم تا اون زمان تجربه دوستي با جنس مخالف را نداشتم براي همين کنجکاو بودم ! و پيشنهادش را پذيرفتم .از اون روز به بعد ارتباط تلفني و پيامکي ما شروع شد و فرهاد خودش را عاشق دلخسته ام نشان مي داد و روز به روز وابستگي مان بهم بيشتر مي شد طوريکه زندگي بدون فرهاد برايم غير قابل تحمل بود .

ديگر حتي تلفن و پيامک هاي عاشقانه مرا اشباع نمي کرد . ديوانه وار مي خواستم ببينمش اين بود که بهش زنگ زدم و گفتم کار فوري دارم و بايد همين حالا او را ملاقات کنم .قرار گذاشتيم و با ماشين اومد سرقرار، يه ساعتي رو با هم توشهر دور زديم تا اينکه گفت خسته شدم بهتره يه جا بايستيم و استراحت کنيم . به يک جاي پرت رفتيم که خيلي سوت و کوربود .فرهاد با چرب زباني مرا خام خودش کرد و با هزار و وعده وعيد توخالي فريبم داد و مرا مورد سواستفاده قرار داد.

شرمنده و پشيمان از خطايي که کرده بودم واز طرفي عفتم لکه دار شده بود نمي دونستم چه خاکي بايد بر سرم بريزم هرچه سعي مي کرد آرامم کند فايده نداشت .اين هم جزء سناريوي فرهاد بود که دلداري ام بدهد .وقتي به گناهم فکر مي کردم و اينکه چرا با هوس آني و زود گذر خام فرهاد شدم دلم مي خواست زمين دهن باز کند و مرا در خود فرو برد ولي افسوس که پشيماني سودي نداشت…

وقتي به دست هاي چاک چاک پدرم فکر مي کردم ازخودم متنفر مي شدم که اگر پدرم موضوع را بفهمد قطعاً سکته خواهد کرد! که چرا با آبرويش اينچنين بازي کرده ام ، تا چند روزخبري از فرهاد نبود و به تلفن هايم جواب نمي داد.تا اينکه فيلم و عکس هايي از طريق واتساپ دريافت کردم …واي! چي مي ديدم عکس ها و فيلم مربوط به ارتباط من و فرهاد ! نامرد بي صفت نمي دونم چطوري فيلم و عکس گرفته بود .بهش زنگ زدم ودليل اين کار کثيفش را جويا شدم در جوابم گفت: در صورتي فيلم منتسب را در اينترنت و شبکه هاي مجازي منتشر نمي کند که به ارتباطم با او ادامه دهم .

هرچقدر التماس مي کردم فايده اي نداشت و مرغش يه پا داشت .واقعاً نمي دونم بايد چه خاکي بر سرم بريزم و اين نامرد سر راه چندين دختر ساده لوح ديگه قرار گرفته و سوء استفاده کرده ..

نصيحتم به همه دختران جوان و نوجوان اين است که از سرنوشت امثال من عبرت بگيرند و براحتي عفت و نجابتشان را لکه دار نکنند .يه لحظه غفلت يه عمر پشيموني به دنبال داره

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *