صميم گرفتم خودکشي کنم، مقداري قرص را در يک ليوان آب ريختم و مخلوط کردم، مقداري شکر هم درون آن ريختم كه راحتتر بتوانم بخورم؛ ليوان را برداشتم که يک باره سربکشم ناگهان…
به گزارش سادس، سميه دختري 19 ساله است كه به دليل فرار از منزل در منجلابي بزرگ گرفتار شده و براي رهايي از اين منجلاب به مركز مشاوره آرامش فرماندهي انتظامي گلستان مراجعه كرده است كه در گفتوگو با مددكار اين مركز داستان زندگياش را اينگونه به تصوير ميكشد:
16 ساله بودم که مادرم گفت پسر داييام به خواستگاري ام آمده است، من ناراحت شدم چون من خواستگار داشتم؛ مصطفي پسر همسايه خواستگارم بود؛ اما پدر و مادرم با دلايلي که من را قانع نکرد او را رد کردند.
يک روز که تازه از مدرسه آمده بودم صداي زنگ در آمد، مادرم در حياط را باز کرد، پسردايي ام و خانواده اش بودند؛ من به استقبالشان نرفتم اما از پنجره اتاقم به داخل حياط نگاه مي کردم؛ پدر و دايي ام با يکديگر حرف مي زدند سپس مادرم هم به جمع آنها پيوست.
با يکديگر حرف مي زدند و سمت پنجره اتاق من را نگاه مي کردند. نمي دانستم چه مي گويند اما مي دانستم در مورد من حرف مي زنند؛ بعد از چند دقيقه به سمت در ورودي خانه حرکت کردند. من از پشت پنجره کنار آمدم و در گوشه اي از اتاقم نشستم، غم بزرگي در دلم سنگيني مي کرد، صداي در اتاقم آمد.
من چيزي نگفتم؛ در اتاقم باز شد، پسردايي ام بود خيال کردم آمده با من حرف بزند اما متوجه شدم در اتاقم را قفل مي کند. ترسي در دلم افتاد از جايم بلند شدم ناگهان به سمتم حمله ور شد و مرا مورد آزار و اذيت قرار داد؛ بعد فهميدم توطئه خانوادگي است و پدر و مادرم براي اينکه مرا مجبور به ازدواج با وي کنند اين نقشه را كشيدند.
من دخترشان بودم، نميدانستم چطور توانستند اين بلا را سرم بياورند؛ بعد از آن ماجرا من از خانه فرار کردم و نزد مصطفي رفتم؛ اما خانواده مصطفي مرا طرد کردند و به پدر و مادرم اطلاع دادند که من خانه آنها هستم و بعد از اينکه به خانه برگشتم کتک مفصلي از پدرم خوردم و مادرم به شدت سرزنشم کرد.
تصميم گرفتم خودکشي کنم مقداري قرص را در يک ليوان آب ريختم و مخلوط کردم مقداري شکر هم درون آن ريختم تا راحت تر بتوانم بخورم؛ ليوان را برداشتم که يک باره سربکشم ناگهان يک پس گردني محکم خوردم و محلول داخل ليوان بر روي زمين ريخت؛ وقتي به پشت سرم نگاه کردم ديدم كه پدرم بود!
از او متنفر بودم…. او بدترين کار ممکن را با دخترش کرد!
شروع به گريه کردم که بگذار از اين زندگي راحت شوم و فرياد زدم چرا نگذاشتي؟؟؟؟
پدرم دوباره شروع به کتک زدن من کرد. فرداي آن روز من و پسردايي ام عقد کرديم و زندگي مشترکمان را شروع کرديم.
بعد از ازدواج، ارتباطم با مصطفي به کلي قطع شد، از خانواده ام متنفر بودم اما بعضي وقت ها به بهانه ديدن آنها به خانه شان مي رفتم تا شايد بتوانم مصطفي را ببينم، بالاخره اين اتفاق افتاد. بعد از سلام و احوال پرسي شماره هايمان را با هم رد و بدل کرديم.
از آن روز به بعد به دور از چشم همسرم از طريق تماس و پيامک با او در ارتباط بودم، ادامه اين تماس ها مرا بيشتر از قبل به مصطفي وابسته کرده بود، ديگر طاقت دوري او را نداشتم. يک روز با مصطفي تماس گرفتم و گفتم مي خواهم او را ببينم . آن روز به او گفتم من مي خواهم با تو فرارکنم! تا با هم ازدواج کنيم. مصطفي سکوت کرد و چيزي نگفت!
چند روز بعد دوباره با او تماس گرفتم و خواسته ام را با او مطرح کردم. او گفت سميه من دارم ازدواج مي کنم. ما يک روزي به هم علاقه داشتيم اما قسمت نبود. حالا هم بگذر!
من ناراحت شدم و گفتم پس همه حرفهات دروغ بود؟؟؟ من و به بازي گرفته بودي؟ به او فرصت ندادم حرفي بزند و تلفن را قطع کردم!
چند روزي گذشت, مصطفي با من تماس گرفت و گفت با درخواستم براي فرار موافقت کرده است. خوشحال بودم چون قرار بود تنهايي ها، غم ها و بي کسي هايم براي هميشه تمام شود.
حاصل ازدواج من و پسر دايي ام يک دختر معلول بود. من در اين زندگي هيچ دلخوشي نداشتم. آن از شوهرم که مرا به زور تصاحب کرده بود اين هم از فرزندم که معلول بود.
زماني که شوهرم سر کارش بود از فرصت استفاده کرده و وسايلم را جمع کردم قبل از رفتنم به دخترم مقداري غذا دادم با هر لقمه اي که در دهانش مي گذاشتم خاطرات گذشته را مرور مي کردم. موقع رفتن براي همسرم يک نامه نوشتم:
“محمد پسردايي عزيز سلام, خوب ميداني که من از اولش هم نمي خواستم با تو ازدواج کنم اما اين پدر و مادرم بودند که مرا مجبور به ازدواج با تو کردند تو مرا به زور تصاحب کردي! نه تو و نه آنها را هيچوقت نميبخشم، تو آينده ام را از من دزديدي! من نمي خواهم به زندگي با تو ادامه دهم مي روم تا خوشبخت شوم. دخترت هم مال خودت. خداحافظ براي هميشه “.
تلفنم زنگ مي خورد مصطفي بود، گوشي را برداشتم.گفت: سر کوچه با يک پرايد سفيد منتظرتم. من و مصطفي فرار کرديم و به يک خانه در اطراف گرگان رفتيم . چند روزي آنجا بوديم. يک روز که از خواب بيدار شدم ديدم مصطفي نيست.
وقتي خواستم از اتاق بيرون بيايم در قفل بود.چند بار مصطفي را صدا زدم ناگهان در باز شد. يک مرد غريبه وارد اتاق شد.
خنده اي شيطاني کرد و …
چند روزي آنجا بودم تا بالاخره يک روز از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و خودم را به نزديکترين کلانتري معرفي کردم.
نظريه کارشناسي
از معضلات و نگراني هايي که امروزه بعضي از خانواده ها با آن دست به گريبان اند. فرار دختران از خانواده است. فرار دختران از خانه اگر چه در نگاه اول پديده اي فردي است اما با توجه به پيامدهاي سوء آن که در نظم اجتماعي اختلال و آشفتگي ايجاد ميکند منشاء بسياري از رفتارهاي ضد اجتماعي و انحرافي مانند خودفروشي، اعتياد به موادمخدر و مشروبات الکلي، توزيع مواد مخدر، تشکيل باندهاي فساد و فريب زنان و دختران، رواج روسپيگري و شيوع انواع بيماري هاي مقاربتي و… مي شود.
دختران فراري پل هاي پشت سر خود را خراب مي کنند. ارتکاب آنان به جرايم و فساد اخلاقي موجب مي شود که دچار انواع بيماري ها و اختلالات روحي و رواني شوند .همچنين فرار دختران مي تواند بزرگترين لطمه و ضربه براي حيثيت و شرافت خانوادگي فرد باشد، اين عمل اولا نشانه اي از ناکار آمدي خانواده در تربيت فرزند، شکاف نسلي بين والدين و فرزندان و اختلاف خانوادگي است و ثانيا از آنجا که فرجام و سرانجام فرار دختران در اکثر موارد، گرفتار آمدن در دايره تنگ باندهاي فساد و فحشا و ارتکاب جرايم اخلاقي است، فرار دختران زندگي آينده آنان را به تباهي و سياهي مي کشاند و احتمالا تشکيل خانواده براي دختر فراري به دليل تهديدات سلامت رواني،جسمي و جنسي و خدشه دار شدن اصالت و شرافت خانواده به حداقل ممکن کاهش مي يابد.
آسيب هاي اجتماعي از جمله فرار همچون امراض و ويروس هايي هستند که اخلاقيات و حياء اجتماعي را با خطر مواجه کرده و به رواج بي حرمتي اخلاقي، تخطي از هنجارهاي اجتماعي و ايجاد فضاي مسموم در جامعه مي گردد که مي تواند ضمن لکه دار کردن عفت عمومي و شکستن حريم هاي اخلاقي، بهداشت روحي و رواني اعضاي جامعه را تهديد کند و آسيب هاي جدي به سلامت جامعه وارد نمايند.
توصيه هاي پيشگيرانه و ارائه راهکارها
1)توجه به نظرات فرزندان در انتخاب همسر(در صورت مخالفت والدين بيان دلايل قانع کننده براي فرزند)
2)فرهنگ سازي مشاوره پيش از ازدواج
3)پايبندي اعضاي خانواده به اصول انساني و اخلاقي و مباني شرعي(مذهبي)
4)آموزش مهارت هاي حل مساله و تصميم گيري
5)حمايت رواني و عاطفي از مددجوي آسيب ديده
6)توانمند سازي مراجع در مقابل فشار رواني و مشکلات پس از آن
7)آموزش شيوه هاي فرزند پروري صحيح به والدين
8)ازدواج در سن مناسب
9)آگاه سازي نوجوانان و جوانان با مسائل و آسيب هاي اجتماعي و ميزان عواقب ناشي از آن.
مركز مشاوره آرامش فرماندهي انتظامي استان گلستان