روایت خانواده شهدای لشکر فاطمیون از ساعتی که با رهبر انقلاب دیدار کردند

تعدادی از اعضای خانواده شهدای لشکر فاطمیون مدافعان حرم با مقام معظم رهبری دیدار کردند و دقایقی به درددل با ایشان نشستند.

به گزارش سادس تعدادی از اعضای خانواده شهدای لشکر فاطمیون مدافعان حرم در حرم مطهر رضوی با مقام معظم رهبری دیدار و گفت‌و‌گو کردند. در این دیدار که میان خانواده‌های شهدای فاطمیون با مقام معظم رهبری صورت گرفت، قرآن کریم با دست‌خط رهبر انقلاب به این خانواده شهدا اهدا شد. خانواده این شهدای مدافع حرم دیدار خود را با مقام معظم رهبری روایت کرده‌ و از لحظات این دیدار سخن گفته‌اند.

«محمدجواد خاوری» برادر سردار شهید محمدرضا خاوری از حال و هوای شب دیدار  می‌گوید: «خوشبختانه این دیدار افتخاری بود که به‌برکت خون شهدا نصیب من و خانواده‌ام و تعدادی از خانواده شهدای فاطمیون شد. بسیار برنامه خوبی بود. اولاً من اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که این برنامه مختص خانواده شهدای فاطمیون باشد و حتی اینکه حضرت آقا با تک تک افراد خانواده شهدا احوالپرسی و خوش و بش داشتند، جویای احوال‌شان بودند و به حرف‌ها و درددل‌های تک تک این افراد با صبر و شکیبایی زیادی گوش دادند. این اتفاق اصلاً برای من قابل تصور نبود. هیچ در زندگی‌ام فکر نمی‌کردم که ایشان را روزی از نزدیک ببینم و ایشان دست مرا محکم در دستان خود بگیرند و چشم در چشم من لبخند بزنند و صحبت کنند.

«زینب خاوری»، خواهر سردار شهید محمدرضا خاوری در راستای صحبت‌های برادرش ادامه می‌دهد: «من تا سال‌ها هیچ‌گاه تصورش را هم نمی‌کردم روزی رهبری را ببینم ولی اگر می‌شد ببینم بدم نمی‌آمد. اما از سه سال پیش که داداش رضا و ابوحامد پا در این وادی گذاشتند می‌خواستم هرطور شده حتماً ایشان را ببینم و حرف‌های زیادی داشتم که برای ایشان بگویم اما باز هم کم بود. زمانی که رضا به شهادت رسید بعد آن فقط از خدا دو خواسته داشتم که می‌دانستم امکان ندارد برآورده شود اما تنها خواسته قلبی‌ام برای افتخار کردن برای حضرت آقا بود و باز هم حرف‌های زیادی آماده کرده بودم. از خدا خواستم دو نفر را از نزدیک ببینم؛ یکی سردار سلیمانی بود و دیگری مقام معظم رهبری».

«یکی دو روز مانده به سال‌تحویل یکی از معاونان حاج قاسم به دیدن‌مان آمد و هدیه‌ای از طرف ایشان آورد و حالا هم در کمال ناباوری دیدار آقا نصیبم شد. درست چهارقدمی آقا نشسته و خیره به سیمای نورانی، آرام، خندان و شوخ ایشان، بودم. در محضر ایشان هیچ نداشتم که بگویم سراپا گوش شده بودم، برخی گریه می‌کردند و بعد مراسم گفتند اصلاً در حال خود نبودند و متوجه نشدند اما من تک تک حرف‌ها و حرکات‌شان را دیدم. هیچ‌گاه لذت شیرینی این دیدار را از یاد نخواهم برد. سالی که نکوست از بهارش پیداست. اما من می‌گویم زین پس همه نیکوست و از این بهار پیداست.

«مهدی خاوری» کوچکترین پسر این خانواده که به‌تازگی از جبهه‌های دفاع برگشته چنین می‌گوید: «در ابتدا قبل مراسم نامه‌ای را نوشتم اما بنا به دلایلی نتوانستم آن را به آقا بدهم و از این بابت بسیار ناراحت شدم. اما به این امید قدم بر سنگفرش‌های حرم نهادم که به آقای مهربانی‌ها خواهم گفت پنج دقیقه فرصت بدهند تا حرف‌هایم را بزنم و ایشان بدون شک رد نخواهند کرد. اما هیچ انتظار نداشتم اما امام اسم مرا خواندند و من در جایم خشکم زده بود که یکی از مسئولین گفتند “بلند شو به کنار آقا برو”. از جایم کنده شدم و به خود آمدم که ایشان دست مرا به‌گرمی فشردند و مرا بوسیدند و احوالم را پرسیدند و اینکه به چه‌کاری مشغولم و چه می‌کنم، به ایشان گفتم “آقا، به مادرم بگویید اجازه بدهد من برگردم سوریه، بگذارند بروم”. حضرت آقا لبخندی زدند و گفتند: من هرگز این حرف را نمی‌زنم.

«از رهبری فرصت خواستم که چند نکته را به عرض ایشان برسانم و آقا گفتند “بفرمایید” و از چند مسئله که مشکلات فاطمیون و مهاجرین بود سخن گفتم و آقا با توجه و حوصله خاصی گوش می‌دادند و برای تک تک موارد دستور یادداشت و پیگیری به مسئولین مربوطه‌اش را یادداشت کردند. باورم نمی‌شود که خود آقا فرمودند: «برو و نامه‌ای مفصل بنویس و فردا برایم بیاور». باورم نمی‌شود که ایشان از کجا فهمیدند که نامه‌ام را نشد به ایشان بدهم، حتی شخصی را مسئول گرفتن نامه از من فرمودند که چند بار با من تماس گرفتند و پیگیر نامه شدند. من این اتفاق خوب را به فال نیک می‌گیرم و آینده‌ای روشن را خواهیم دید».

«آمنه رضایی» و «محمود خاوری» پدر و مادر سردار شهید خاوری هنوز لبخند دیدار آن شب را بر لب دارند و هنوز هم باورشان نمی‌شود که بزرگترین مقام در جهان اسلام را دیدند و مورد تفقد ایشان قرار گرفتند. والدین شهید خاوری در دیدار با رهبری از نحوه شهادت فرزندشان و پیکری که تنها نشان و یادگاری از آن بازگشت می‌گویند و مقام معظم رهبری ایشان را دلداری و تقدیر می‌کنند و از درگاه خداوند برای شهید و همین‌طور پدر و مادرش اجر اخروی و صبر و پاداش دنیوی مسئلت کردند و در پایان هدایایی به‌رسم یادگار به والدین شهید اهدا کردند.

همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) نگاه خود را از این دیدار روایت می‌کند و می‌گوید: به‌حول و قوه الهی در بهار طبیعت و سالروز ولادت دخت نبی گرامی اسلام(ص) فاطمه زهرا(س)، با دعای امام زمان(عج) و شهدای بزرگوارمان در مضجع شریف امام رضا (علیه السلام) دیدگانمان به رهبری فرزانه، پدری دلسوز روشن شد و فرزندان شهدا ایشان را پدر خود می‌دانند.

به‌واسطه این دیدار تمام چشم‌انتظاری‌های چندساله ما پایان و روح و روان ما صیقل یافت و تجدید قوایی شد برای آنکه هرچه بهتر در مسیر شهدای بزرگوار گام مؤثری برداشته شود و از خداوند می‌خواهیم که رهبر و پیشوای ما بچه‌ها و خانواده‌های فاطمیون را بیشتر دریابد و این دیدارها به‌صورت سلسله‌وار و مداوم در تحقق آرمان شهدا یاری رساند. از تمامی مسئولین و رابطین این دیدار تشکر می‌کنیم.

در این دیدار از بیانات رهبر عزیزمان استفاده بردیم و ایشان مقام شهدای افغانستان مدافع حرم را بسیار گرامی داشتند و صبر و استقامت مادر، همسر و فرزندان را جمیل از جایگاه شهید عنوان کرد که این عنایات بسیار برایمان حائز اهمیت بوده و هست. در پایان نیز از اهدای قرآن با خط و امضای رهبر عزیزمان از ایشان تقدیر و تشکر می‌کنیم و شکرگزار خداوند متعال هستیم.

خانواده رضا بخشی (فاتح) نیز گفته‌های خود را از این دیدار بیان می‌کنند و مادر شهید می‌گوید: «اصلاً باورم نمی‌شد آرزوی دیرینه من به واقعیت تبدیل شده و می‌توانم رهبر را ببینم. آرزوی آقا رضا (شهید فاتح) هم این بود روزی آقا رو بببیند اما نشد. من همیشه برای سلامتی رهبر معظم انقلاب دعا می‌کنم چون تمام مسلمانان چشم امیدشان به ایشان است. من از حضرت آقا هم خواستم برای عاقبت به خیری من و فرزندانم دعا کنند زیرا دعای ایشان با بقیه تفاوت دارد. وقتی آقا را از نزدیک دیدم تمام مشکلات خود و خانواده‌ام را فراموش کردم.

برادر و خواهر شهید بخشی نیز می‌گویند: «برای ما این یک رؤیا بود که روزی بتوانیم با آقا دیدار کنیم؛ بسیار خوشحال بودیم و اضطراب داشتیم چون آرزوی همه دیدار با آقا است.

پسر شهید ابوسجاد (سجاد عالمی) نیز از این دیدار می‌گوید: «زمانی که برای دیدار با آقا به ما زنگ زدند حرفی از دیدار به ما زده نشد و ما بسیار غافلگیر شدیم و جا خوردیم. من خواب دیدار با آقا را دیده بودم اما فکرش را هم نمی‌توانستم بکنم که از نزدیک بتوانم ایشان را ببینم. من هیچ‌گاه نمی‌توانم خیلی خوب در جمع صحبت کنم و زمانی که متوجه شدم که قرار است با ایشان دیدار داشته باشیم اضطراب زیادی داشتم و قلبم به تپش افتاده بود اما زمانی که آقا وارد شدند حس آرامشی همه وجودم را فرا گرفت.

بعد از نماز زمانی که اسم من را برای صحبت با ایشان خواندند باز هم اضطراب داشتم ولی وقتی که در کنار آقا قرار گرفتم باز هم آرامش خاصی همه وجودم را فرا گرفت. من نفر اولی بودم که با ایشان روبه‌رو شدم و سلام و احوالپرسی کردم، در نماز جماعت هم در صف اول پشت سر ایشان برای نماز ایستاده بودم. هیچ‌گاه خودم را لایق این اتفاق نمی‌دیدم ولی نمی‌دانم کدام کار خیری که انجام داده بودم به درگاه خداوند متعال پذیرفته شده بود که باعث این اتفاق شد. بی‌شک این اتفاق از برکت خون شهیدان بوده است که این‌چنین توفیقی نصیب من شده است.

این دیدار از لحاظ معنوی برای خانواده شهدای فاطمیون مهاجر افغانستانی بسیار پربرکت بود. از نکات بسیار جالب این دیدار این بود که آقا همه را به یک چشم دیدند و همه خانواده شهدا را بدون در نظر گرفتن سمت‌ها و صفت‌ها مورد خطاب قرار دادند اما حیف و افسوس که این دیدار بسیار کوتاه بود و دلمان می‌خواست حالا که بعد از سالها این اتفاق افتاده است زمان بیشتری در حضور ایشان می‌بودیم و از محضر ایشان استفاده می‌کردیم. حرف‌ها بسیار بود ولی زمان بسیار کوتاه بود».

همسر شهید ابوسجاد نیز می‌گوید: «من در ابتدا از تمامی کسانی که برای این دیدار زحمت کشیدند تشکر می‌کنم که این جریان را راه اندازی کردند. ما اصلاً در جریان این دیدار نبودیم و بسیار غافلگیر شدیم و متأسفانه برای همین هیچ عکسی از شهید ابوسجاد به‌همراه خود نبرده بودیم. معنویت خاصی در چهره حضرت آقا مشاهده می‌شد. این توفیق بزرگی بود که نصیب ما شد و ان‌شاءالله که این اتفاق همان‌طور که آرزوی دیرینه مهاجرین است برای همه رخ دهد».

دختر شهید ابوسجاد (طاهره‌سادات عالمی) می‌گوید: «زمانی که مقابل مقام معظم رهبری قرار گرفتم، درست زمانی که چشمانم به چهره آقا دوخته شد و ایشان بعد اسم برادرهایم گفتند «طاهره عالمی»، با شوق از جا بلند شدم و همین که دیدم تک تک فرزندهای شهدا را به نام صدا می‌زنند مات و مبهوت شدم».

فرزندان کوچک شهید ابوسجاد (مطهره، محسن و فاطمه عالمی) نیز از این دیدار چنین می‌گویند: ما خبر نداشتیم که قرار است آقا را ببینیم غافلگیر و خیلی خوشحال شدیم. بعد اذان و نماز آقا سخنرانی کردند. مطهره می‌گوید: من خیلی خوشحال بودم و ذوق کرده بودم. بابا آرزویش بود که رهبر را ببیند و انگشتر و چفیه‌شان را بگیرد ولی حیف که او حضور نداشت. محسن ادامه می‌دهد و می‌گوید: من همیشه آرزوی دیدن رهبر را داشتم، از زمانی که رهبر خودم را شناختم همیشه این آرزو را داشتم که ایشان را ببینم. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که این اتفاق بیفتد.

منبع: تسنیم

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *