چرا همسرت را به قتل رساندی؟
مدتها بود با هم درگیری داشتیم، نمیخواستم او را به قتل برسانم، اما او به من خیانت کرده بود.
چطور به تو خیانت کرد؟
مدتی بود مزاحم تلفنی داشت و میخواست با مزاحم تلفنیاش ازدواج کند.
چطور متوجه این موضوع شدی؟
خودش به من گفت، چند روز پیش سراغم آمد و گفت مرد ناشناسی به او پیامک میدهد و با او تماس میگیرد و ابراز احساسات کرده است.
اگر میخواست به تو خیانت کند که حرفی از او به میان نمیآورد!
خودم دیدم در خرابه پشت خانهمان باهم حرف میزنند.
خب، شاید مرد ناشناس مزاحمش شده بود و او تقصیری نداشت. از او نپرسیدی چرا با هم ملاقات داشتند؟
پرسیدم، گفت اتفاقی او را دیده و برایش ایجاد مزاحمت کرده، اما من حرفهایش را باور نکردم.
مزاحم تلفنی را میشناختی؟
بله، چند وقت قبل همسرم از من شکایت کرد، مرد مزاحم هم برای کاری به کلانتری آمده بود.
چرا همسرت از تو شکایت کرده بود؟
گفتم که با همسرم درگیری داشتم و مدتی قبل او را کتک زدم، او هم از من شکایت کرد و در دادسرا پرونده تشکیل داد.
چرا همسرت را کتک میزدی؟
برای اینکه رفتارش سرد شده بود، به من اهمیت نمیداد و مرا دوست نداشت. من از این رفتارش خسته شده بودم، مدام دنبال دعوا بود. سر کوچکترین حرفی دعوا راه میانداخت و من از روی عصبانیت او را کتک میزدم.
همیشه همسرت را کتک میزدی؟
آن اوایل نه، هر وقت دعوایمان میشد با چند سیلی همهچیز تمام میشد. اما این اواخر آنقدر با من سرد برخورد میکرد که مجبور بودم او را بشدت کتک بزنم.
برگردیم به شکایتت از مرد ناشناس، همسرت برای شکایت آمد؟
بله، زمانیکه به سهیلا گفتم شکایت کنیم، قبول کرد و بعد از آن در دادسرا شکایت کردیم تا به آن رسیدگی شود.
پس با این حساب همسرتان به شما خیانتی نکرده بود!
حس میکردم به مرد ناشناس علاقه دارد و با او در ارتباط است. هر دفعه دعوایمان میشد میگفت دیگر نمیتوانم این زندگی را تحمل کنم و میخواهم طلاق بگیرم. چرا پیش از آن این حرفها را نمیزد؟ و از زمانیکه کسی را پیدا کرده بود این حرفها را میزد. از طرفی قرار بود شنبه برای پیگیری شکایت به دادسرا برویم، همسرم جمعه خانه پدرش بود و غروب شنبه به خانه آمد. به او گفتم چرا صبح نیامدی، گفت هر چه با تلفن همراهت تماس گرفتم جواب ندادی. راست میگفت، من خواب بودم و صدای تلفنم را قطع کرده بودم، اما اگر میخواست برای شکایت بیاید، برمیگشت خانه و مرا بیدار میکرد.
و بازهم با هم دعوایتان شد؟
بله، همسرم وقتی دید داد و فریاد میکنم، شال و کلاه کرد تا از خانه برود و بازهم گفت طلاق میخواهد. من هم جلوی او را گرفتم و اجازه ندادم از خانه بیرون برود. بعد هم با چوبی که در خانه بود به جانش افتادم و دست و پاهایش را کبود کردم.
چرا این کار را کردی؟
خسته شده بودم. نمیتوانستم تحمل کنم که او میخواهد برود و به من خیانت کند. من هم طوری او را زدم که تا چند روز نمیتوانست راه برود و بسختی حرکت میکرد. البته این را هم بگویم که جلوی من راه نمیرفت، اما دخترم میگفت زمانیکه من نیستم بلند میشود و کارهای خانه را انجام میدهد.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
چهار روز بعد، قبل از آنکه سر کارم بروم بازهم با او دعوایم شد. از دستش خیلی عصبانی شدم، دستم را دور گردنش انداختم و فشار دادم و سرش را به زمین کوبیدم. بعد هم از خانه بیرون زدم و تا ظهر از حالش بیخبر بودم.
زمانی که از خانه بیرون میآمدی حال همسرت بد بود؟
نه، وضع جسمیاش بد نبود، فقط گریه میکرد، اما ظهر آن روز حالش بد شد.
چه کسی به تو خبر داد که حال همسرت بد است؟
همسر دومم با من تماس گرفت و گفت حال سهیلا بد است و فوری خودت را برسان.
همسر دومت؟ تو دوبار ازدواج کرده بودی؟
شانههایش را با خونسردی بالا میاندازد و میگوید: بله، همسرم خودش میدانست. درواقع خودش به من گفت که برو ازدواج کن. از زمانیکه همسرم نسبت به من بیتفاوت شده بود، تصمیم گرفتم ازدواج کنم و زن دیگری را جای او بیاورم. خود سهیلا هم میدانست و رابطه خیلی خوبی باهم داشتند. روز حادثه هم همسر دومم به خانه سهیلا میرود که میبیند حالش بد شده و با من تماس میگیرد. من دامداری دارم و وضع مالیام خوب است، چه دلیلی داشت که ازدواج نکنم، آنهم وقتی همسرم به من اجازه این کار را داده بود. 9 سال قبل با سهیلا ازدواج کردم و فقط چهار سال با هم خوب بودیم، بعد از آن دیگر با من رفتار درستی نداشت.
رفتی خانه و همسرت را به دکتر رساندی؟
نه، به همسر دومم گفتم به خانواده سهیلا زنگ بزند و بگوید آنها خودشان را به سهیلا برسانند و او را دکتر ببرند. زمانیکه آنها به خانهام میروند و سهیلا را با دست و پاهای کبود میبینند، به اورژانس که در محل حاضر شده بود اجازه نمیدهند سهیلا را به بیمارستان ببرد. میگویند منتظر مامور کلانتری میشویم تا بیاید و صورتجلسه کند. بعد سهیلا را به پزشکی قانونی میبریم تا طول درمان بنویسد و بعد از این کارها او را به بیمارستان میبریم. هرچه پزشک اورژانس میگوید حال همسرم خراب است و اجازه دهید او را به بیمارستان ببریم خانوادهاش اجازه نمیدهند. در این حین همسرم حمله قلبی میکند و جانش را از دست میدهد و حتی متخصص اورژانس هم نمیتواند او را احیا کند.
بعد از مرگ همسرت دستگیر شدی؟
بعد از فوت سهیلا، خانواده همسرم به دامداری آمدند، آنها میخواستند مرا به قتل برسانند. برای همین فرار کردم و یک ماهی متواری بودم، اما بعد از یکماه وقتی دیدم راهی برای فرار نیست و از طرفی پلیس هم دنبالم است و بزودی دستگیر میشوم، خودم را معرفی کردم.
گفتی انگیزهات از قتل همسرت، خیانت بوده؟
بله؛ همسرم خیانت کرد، بههمین دلیل او را به قتل رساندم.
مدرکی هم برای اثبات گفتههایت داری؟
مرد جوان سکوت میکند…
حالا پشیمانی؟
رفتار سهیلا باعث این کار شد اما پشیمانم. کاش می توانستم زندگی ام را حفظ کنم.