زخم ناسور مدیرناکارآمد بر پیکر سازمان

«مدیر انحصار چی» را فردی تعریف کرده اند که زحمات کارمندان را به حساب خود می گذارد؛ همچون استادی که نتیجه تحقیقات و پژوهش های دانشجویان را به نام خود به ثبت می رساند
به گزارش سادس افسر آجربندیان در رویکرد نوشت: «می گویند پسربچه ای بود که دائم باعث آزار دیگران می شد. پدر برای متنبه ساختن او، راهی برگزید. پیشنهاد داد تا بابت هر آزاری که به دیگران می رساند، میخی در دیوار فرو کند. مدت ها گذشت و پسر هر روز میخ های تازه ای بر دیوار می کوفت. روزی پدر از او خواست تا هر گاه یکی از افراد آزرده را مورد لطف و دلجویی قرار داد، میخی از دیوار برکند. پسر چنین کرد و هر بار شیرینی کار نیک خود را بیشتر احساس می کرد تا این که روزی با افتخار دیواری را به پدر نشان داد که دیگر میخی روی آن نبود. پدر گفت ممکن است تو را به خاطر اشتباهاتت ببخشند اما اثر آن برای همیشه بر دیوار قلبشان می ماند درست مثل همین سوراخ های روی دیوار.»
زخم هایی که یک مدیرناکارآمد بر بدنه سازمان هم می زند، بی شباهت به داستان بالا نیست. در چنین سازمانی هر مدیر ناکارآمدی – با ویژگی هایی که ذکر خواهد شد- زخمی ناسور بر پیکر سازمان می زند که درمانش اگر محال نباشد، سخت می نماید؛ او نه بر سازمان به عناون یک سیستم، بلکه بر ارتباطات، عواطف و احساسات انسانی ضربه می زند.این یادداشت کوتاه خصوصیات برخی مدیران را آشکار می کند که با انحصار طلبی، طلبکاری، بی خاصیتی، قلدری، کج رفتاری و … زخم هایی بسیار بر پیکر همکاران خود و در نتیجه بر عملکرد مطلوب سازمان وارد می کنند.

مدیر انحصار چی» را فردی تعریف کرده اند که زحمات کارمندان را به حساب خود می گذارد؛ همچون استادی که نتیجه تحقیقات و پژوهش های دانشجویان را به نام خود به ثبت می رساند. چنین افرادی یک بار هم که شده باید سعی کنند به هنگام پرداخت پاداش کارکنان، منصف باشند و امیدوار به این که مدیران بالادستی متوجه خواهند شد که توجه وی به کارمندان باعث دستیابی به توفیقات روزافزون شده است.

مدیران طلبکار» اما همیشه می پندارند که کار خوب کارمند وظیفه بوده و نیازی به تشویق نیست ولی چنانچه کاری اشتباه صورت پذیرد، باید مواخذه و توبیخ شوند. این مدیران باید ابتدا خود را تربیت کنند.

*شاید برای هر کدام از ما اتفاق افتاده باشد که به دلیل بروز برخی مسایل خارج از حوزه کاری، ذهنی آشفته و درگیر داشته ایم. این مواقع بیش از هر زمان دیگری به کمک احتیاج داریم و وای به روزی که مدیری از دسته «مدیران بی خاصیت» را سر راه خود داشته باشیم؛ افرادی که به هیچ وجه انعطاف پذیر نبوده و متوجه نیستند که رابطه رییس و مرئوسی، رابطه ای انسانی است و طبیعتا نمی تواند خالی از عواطف انسانی باشد.

*به این مجموعه سردرگم، خصوصیات یک «مدیر قلدرمآب» را هم اضافه کنید که اصولا نیازی به استفاده از فنون رهبری و مدیریت نمی بیند. بر همین اساس، وی مقام اداری خود را جایگزین همه صلاحیت ها می کند و به محض اعتراض اطرافیان، آن ها را تنبیه یا اخراج می کند.

*در محیط کار، مطلوب واقعی، افزایش سطح بازدهی مجموعه است. این امر در زمانی که مدیری کج رفتار -که کارمندان رابرای ارتقای میزان کارآیی مورد ملامت قرار می دهد- و یا مدیری زورگو -که از عقده های روانی در عذاب است و البته عذاب هم می دهد- ممکن نخواهد بود. تشخیص این ویژگی ها کاری سخت نیست اما مقابله با آن ها با دانستن علم مدیریت امکان پذیر نیست بلکه تزکیه نفس می طلبد.

مدیریت ماشینی» به این معنا که نحوه تقسیم کار به گونه ای باشد که مسئولیت یک نفر بیشتر از بقیه بوده و از این منظر، مجموعه را دچار تنش و آسیب کند و یا مدیریتی بر مبنای بخل که تاب دیدن پیشرفت کارکنان خود را ندارد.

مدیریت یادداشتی» که بسیار مایل است دستورات خود را فقط به صورت کتبی به اطلاع کارمندان خود برساند و یا «مدیر بددهن» که از فحاشی و پرخاشگری به عنوان اهرم مدیریتی بهره می برد و یا «مدیر بزرگ نما» که می کوشد در پناه میزهای بزرگ ریاستی، نقص خود را از چشم کارمندان زیردست پنهان کند، همگی از اختلال های شخصیتی رنج می برند که باید در جای خود بدان پرداخته و درمان شوند.

بدون شک ارائه یک راهکار کوتاه و یک خطی دردی را دوا نمی کند چه در غیر این صورت همان جمله معروف دنیا محل گذر است و یا مرنج و مرنجان، خود کتابی عظیم است که می تواند راهگشا باشد. این همه مشروط به این است که گوش شنوایی برای شنیدن وجود داشته باشد که در خانه اگر کَس است یک حرف بس است.

*در این میان مدیرانی که مست قدرت شده اند نیز، با روح و روان زیردستان خود بازی مستانه می کنند. این دسته از افراد می پندارند که هر عملی برای ایشان مجاز است و بنابراین به ورطه سقوط کاری و حتی اخلاقی می افتد؛ هیهات.

مدیریت وحشتناک» هم نوع دیگری از مدیریت است که در آن کارمندان باید از مقام ریاست بترسند در حالی که اگر این افراد یاد بگیرند روش های صحیح مدیریتی رابه کار بندند، پیشرفت کارها متکی به حضور آن ها نخواهد بود و نیازی به بروز چهره های وحشتناک نیست.

*مدیرانی که به بدنه سازمان و شخصیت انسانی افراد ضربه می زنند، می توانند در قامت یک «مدیر زهر چشم گیر» درآمده و ظلم را از حد بگذرانند. این نوع مدیریت با وجه المصالحه قرار دادن یکی از کارمندان – که غالبا بی گناه هم هست – از دیگران زهر چشم می گیرند.

این دسته می توانند به جای مقصر قلمداد کردن یک نفر، کارمندانی که نقصی در کارشان دارند را راهنمایی کنند. در این میان عده ای هم هستند که کار اداری را با کار مکانیکی اشتباه می گیرند. مثلا اگر کارمندی برای انجام کاری چند دقیقه به فکر فرو رود یا قدم بزند؛ از نظر مدیر خود، مشغول انجام وظیفه نیست.

مدیر بازیگر» اما مصداق عینی نفاق و دورویی است. این مدیر تصور می کند با برانگیختن کارمندان از طریق رفتار صمیمانه و باطن شیطانی، پیشرفت کار حاصل می شود.

*حال و روز «مدیران منفی باف» که عوامل مثبت را نایاب می بینند، یا «نتیجه خوار» که صرفا به نتیجه اهمیت می دهد و از روش های رسیدن به نتیجه دلخواه غافل است و یا «مدیر سر هم بند» که دایم در حال سمبل کردن کارهاست و حتی «مدیر ذره بینی» که به قول معروف گاهی ازسر سوزن می گذرند و از در دروازه گذر نمی کنند، ناگفته پیداست.

*برخی مدیران هم «حل المسائلی» رفتار می کنند، یعنی برای حل و فصل هیچ مشکلی در نمی مانند و همیشه راه حلی آماده دارند. این دسته از مدیران برخلاف همه گروه های یاد شده، شخصیت فرومایه ای ندارند اما به دلیل این که به تنهایی نمی توانند از عهده همه مشکلات برآیند و گاهی راه حل های شخصی آن ها منطبق با شرایط و مقتضیات زمان نیست، لذا اغلب مسائل را به شکل نادرست حل می کنند یا آن که راه حل های درست را برای مسائل اشتباه به کار می برند.

این مقال اگرچه نمی تواند همه مشکلات مدیریتی را بازگو کند اما به قدر توان خود کوشید با قراردادن آیینه ای مقابل چشم مدیران، آن ها را متوجه خود کند. نگارنده بر این باور است: آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید.

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *