به گزارش سادس به نقل ازجام نیوز”، اواسط سال 94 بود که تلفن خانه خانواده زکی پور در خیابان کمربندی خرم آباد به صدا درآمد. مردی از آن سوی خط در حالی که خود را تهیه کننده یک برنامه تلویزیونی از شبکه آموزش معرفی می کرد گفت: ما با اطلاع از شرایط سخت زندگی تان، مشکلات شدید مالی و وضعیت بیماری فرزندان خردسالتان قصد داریم تا شما را به مراسمی که با حضور نیکوکاران و خیرین برگزار میشود دعوت نماییم. امیدواریم با حضور در این مراسم بتوانیم گرهای از مشکلات بیشمار خانواده شما باز کنیم.
این دعوت برای علی حسن و همسر و فرزندانش روزنه امیدی بود تا شاید بتوانند گوشهای از مشکلات فراوان زندگی شان را حل کنند. بدین ترتیب خیلی زود خبر این دعوت در شهر پیچید و حالا همه آشنایان و همسایگان و اهل محل میدانستند که خانواده زکی پور قرار است در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کنند.
سرانجام روز مراسم فرارسید. زوج جوان با چهار فرزند خردسالشان پس از سفری پرمشقت خود را به تهران رساندند و با آدرسی که در دست داشتند پرسان پرسان خود را به تالار محل برگزاری مراسم رساندند. همه خوشحال بودند. علی حسن و همسرش زیر لب خدا را شکر میکردند و با نگاه به فرزندانشان بغض خود را فروخورده و با لبخندی مانع از سرازیر شدن اشک هایشان میشدند.پشت صحنه شلوغ بود.
آنها هیچ کس را نمیشناختند اما انگار آنجا همه منتظر ورودشان بودند. لحظاتی بعد دو مرد با رویی گشاده به طرف شان آمدند و یکی از آنها خود را تهیه کننده و دیگری مجری برنامه معرفی کرد. سناریو از قبل نوشته شده بود و فقط باید خانواده زکیپور توجیه میشدند که جلوی دوربین اشتباه نکنند. تهیه کننده یکی از عوامل را صدا زد و او با جعبهای کوچک در دست جلو آمد. «این کلید آپارتمانی در اطراف تهران است که در پایان برنامه تقدیم شما میشود. دیگر لازم نیست نگران هزینههای درمان فرزندانتان و رفت و آمد به تهران ومشکلات اجاره نشینی باشید. فقط کافی است در مدت ضبط برنامه همه مشکلاتتان را خیلی شفاف بیان کنید.»
واین آخرین هماهنگی پیش از شروع برنامه بود. خانواده دردمند لرستانی شورو شوق عجیبی داشتند. رؤیای خانه دارشدن آن هم در نزدیکی پایتخت درحال تحقق بود.حالا دیگر همه آماده بودند که روی صحنه بروند.طبق برنامه ابتدا علیحسن و همسرش روی صحنه رفتند. مشکلات این خانواده آنقدر وخیم بود که با شروع صحبتهای این زوج همه حاضران درچند دقیقه منقلب شده و اشک هایشان جاری شده بود. مادر خانواده گفت: «احمد پسر بزرگمان کلاس چهارم است. او سرطان غدد لنفاوی داشت و تحت پوشش محک است البته دو سال قبل به لطف خدا درمان شده اما باید برای چکاپ، هر 6 ماه به تهران بیاییم. پسر دومم سعید 7 ساله است.
چند سال پیش در جریان یک تصادف یکی از پاهایش را از دست داد و من که آن موقع دخترم را باردار بودم مجروح شدم اما مصیبت بالاتر وقتی بود که بچه به دنیا آمد و در کمال ناباوری متوجه شدم یک چشمش نابینا است.»همین صحبتهای مادر کافی بود تا دل تک تک حاضران به درد آید. حالا دیگر برنامه روی روال افتاده بود که دقایقی بعد سعید پسر بزرگ خانواده روی صحنه آمد و بعد از گپ و گفت با مجری برنامه و تأکید بر بیماریاش کنار پدر و مادرش نشست. لحظاتی بعد حدیث 2 ساله هم به صحنه آمد و در آغوش مادرآرام گرفت. دل تو دل زن و شوهر لرستانی نبود. چراکه قرار بود تا دقایقی دیگر صاحب آپارتمانی شوند که حتی تصورش هم برایشان رؤیا بود. وقتی مجری کلید آپارتمان را آورد، فضای عجیبی درسالن حکمفرما شد تماشاچیان حاضر در صحنه اشک میریختند و علیحسن و همسرش نیز با بغض فروخورده حتی توان صحبت نداشتند. مجری برنامه نیز با بغضی در گلو توضیحاتی درباره این هدیه ارائه داد ولحظاتی بعد اعضای این خانواده با اشک شوق تماشاگران صحنه را ترک کردند.
حالا دیگر خانواده زکیپور انگار در آسمانها سیر میکردند. کلید آپارتمان مانند گنجی در دستانشان بود. قرار بود چند وقت بعد آپارتمان را با هماهنگی عوامل برنامه ببینند و تحویل بگیرند اما افسوس که این اتفاق هرگز نیفتاد. مدتی از ضبط برنامه گذشته بود که از طرف تهیه کننده با پدر خانواده تماس گرفته و اعلام شد در حال حاضر بهدلیل مشکلاتی که پیش آمده موضوع اهدای آپارتمان به آنها منتفی است و برنامه هم از تلویزیون پخش نمیشود.
این خبر شوک بزرگی بود اما همین که برنامه پخش نمیشد جای امیدواری داشت. چند ماه به همین روال گذشت و خبری از عوامل برنامه نبود. کم کم ماجرا داشت فراموش میشد که اتفاق دیگری زندگی آنها را دستخوش تغییر کرد. مادر خانواده در این باره به خبرنگار حوادث «ایران» گفت: «اواخر سال 94 بود که تلفن من و همسرم مدام به صدا در میآمد و دوست و آشنا خانه دار شدنمان در تهران را تبریک میگفتند. نمیدانستیم موضوع چیست ؟ تا اینکه فهمیدیم همان برنامه ضبط شده، از شبکه آموزش پخش شده است. حسابی به هم ریخته بودیم. هر چه قسم میخوردیم که خانهای در کار نیست کسی باور نمیکرد. حکایت آش نخورده و دهان سوخته بود. با شماره هایی که از عوامل برنامه داشتیم تماس گرفتیم و بشدت به آنها اعتراض کردیم.
بدینترتیب تهیه کننده پخش برنامه را تأیید کرد و قول داد در جلسهای موضوع خانه را حل کند.»این زن که زینب چهارماههاش را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد آرامش کند با آهی بلند ادامه داد: «شوهرم یک کارگر ساده است و ما خرج زندگی و درمان بچهها را با کمک اقوام و دوستان و باسختی فراوان تأمین میکردیم. اما از وقتی این فیلم پخش شد خیلی از بستگانمان به تصور اینکه ما صاحب خانه شدهایم کمکهایشان را قطع کردند. به همین خاطر وضعیت زندگیمان بشدت بههم ریخته است. یک روز همان تهیه کننده تماس گرفت واز شوهرم خواست برای شرکت در جلسهای با او به تهران برود. اول به ما گفتند آپارتمان دیگری به شما میدهیم اما بعد وقتی شوهرم به تهران رفت گفتند خانهای در حاشیه تهران به مدت یک سال برایتان رهن میکنیم تا ضررتان جبران شود. ما اعتراض کردیم چون پولی در بساط نداشتیم که بتوانیم بعد از یک سال دوباره پول رهن خانه را بدهیم. آنها هم گفتند تنها همین کار را میتوانند برایمان انجام دهند.
حالاهم واقعاً درمانده شدهایم. با پخش این برنامه دیگر کسی حرفمان را باور نمیکند که خانهای در کار نیست در تأمین مخارجمان ماندهایم. بالاخره با مشورت چند تن از آشنایان از تهیه کننده این برنامه به دادسرای فرهنگ و رسانه درتهران شکایت کردهایم. ما توقعی از این برنامه نداشتیم اما حالا که این فیلم پخش شده باید پاسخگوی ما باشند و پای حرفشان بایستند چون آبروی ما و فرزندانمان به خطر افتاده است. نمیدانم چند وقت طول میکشد تا از شکایتمان نتیجه بگیریم اما امیدوارم مسئولان قوه قضائیه، صداوسیما، مجلس و دولت حرفهای دل شکسته ما را بشنوند و بدانند که خانوادهای دردمند و این چنین گرفتار نیازمند یاری فوری شان هستند.