قتل های اتفاقی!

قتل جوانی با ضربات چاقو، فقط به خاطر رو کم کنی!»، «جوانی دوستش را به خاطر یک شوخی ساده و فحاشی به قتل رساند»، «طلبکار بدهکار را کشت» و … هزاران مورد مشابه دیگر از این قبیل که هر روز در صفحات حوادث روزنامه ها و مجلات مشاهده می شود؛ به همین سادگی!

بررسی پرونده های جنایی با موضوع قتل و آدمکشی، نشان داده که بیشترین علل و انگیزه این گونه جنایات و قتل ها، خیلی واهی، بیهوده و باورنکردنی هستند؛ بعضی از روی حماقت، عده ای از روی جهالت و نادانی، گروهی از روی لجاجت و به قول معروف روکم کنی و … و هزاران بهانه و انگیزه بیهوده و واهی دیگر.

متأسفانه عاملان قتل و قربانیان این گونه حوادث تلخ را غالباً قشر جوان جامعه شامل می شود. امان از این غرور و جهالت و لجاجت بعضی از جوانان که پدر و مادرانی را عزادار و چه خانواده هایی را بی سرپرست می کند!

ای کاش! مرتکبان این گونه قتل ها به جای کاشتن و پروراندن صفات زشت و رذیله ای همچون تکبر، غرور بی جا، لجاجت، جهل و نادانی و … ویژگی های خوب و شایسته ای چون گذشت و بردباری، ازخودگذشتگی، متانت و … را در نهاد خویشتن می پروراندند.البته ناگفته نماند، رشد و پروراندن چنین صفات و ویژگی هایی مستلزم برخورداری از یک سری شرایط و امکاناتی است که در این مقال نمی گنجد و ازحوصله خواننده به در است .

نکته قابل توجه در این خصوص اینکه، شاید به جرأت بتوان گفت که بالغ بر ۹۰ تا ۹۵ درصد مرتکبان اینگونه جنایات، وقتی گرفتار قانون و عدالت می شوند، به شدت اظهار ندامت و پشیمانی می کنند و از اولیای دم تقاضای عفو و بخشش دارند.

قتل جوانی با ضربات چاقو، فقط به خاطر رو کم کنی، جوانی دوستش را به خاطر یک شوخی ساده و فحاشی به قتل رساند، طلبکار، بدهکار را کشت و … هزاران مورد مشابه دیگر از این قبیل که هر روز در صفحات حوادث روزنامه ها و مجلات مشاهده می شود به همین سادگی! بله!  به همین سادگی خیلی وقایع، جنایت ها و فجایع در جامعه اتفاق می افتد. دو ماجرایی که در ادامه به آنها اشاره می شود، از همین اتفاقات و فجایع است:

قتل، فقط به خاطر یک تنه!!

پرویز ۱۹ ساله است که به اتهام قتل جوانی ۲۳ ساله به نام مسعود در زندان به سر می برد و منتظر تشکیل دادگاه است. او می گوید: هنوز هم باور ندارد که دستش به خون آغشته شده باشد،بر اثر این موضوع شوکه است و شب ها از عذاب وجدان خوابش نمی برد، هر چند که به شدت اظهار ندامت و پشیمانی می کند، اما دیگر پشیمانی سودی ندارد چرا که باید در انتظار دار مجازات باشد.

جلسه دادگاه

سکوت عجیبی بر فضای دادگاه حاکم شده بود، زن و مرد پیری و زن جوانی که بچه کوچکش در بغلش بود به آرامی اشک می ریختند و زیر لب چیزهایی می گفتند؛ از حالات و رفتارشان معلوم بود که اولیای دم هستند، همین که پرویز به جلسه دادگاه وارد شد،ناگهان همهمه و ولوله ای برپا شد و پیرمرد و پیرزن و زن جوان که گویی تا آن لحظه به احترام دادگاه، خودشان را کنترل می کردند، با خشم و عصبانیت، داد و فریاد راه انداختند و می خواستند به طرف پرویز حمله ور شوند که مأموران جلویشان را گرفتند. در این لحظه قاضی همه را به سکوت دعوت کرد و تهدید نمود که اگر کسی نظم جلسه دادگاه را بر هم زند، اخراج می شود،سپس کیفر خواست متهم توسط دادستان قرائت شد و در ادامه قاضی از متهم (پرویز) خواست که درباره علل و انگیزه و چگونگی قتل مسعود م. توضیح دهد.

پرویز که سرش را به زیر انداخته بود، لحظاتی سرش را بالا گرفت و لیوان آب مقابلش را نوشید و ماجرا را این گونه بازگو نمود: آقای قاضی! من هنوزم هم گیج و مبهوتم که چطور این اتفاق افتاد، هنوز هم باور ندارم که مسعود کشته شده باشد! باور کنید من اصلا مسعود را نمی شناختم، شب عروسی، دعوای ما سر یک چیز بی خود و بی اهمیت شروع شد، من چاقو را به قصد ترساندن او و به خاطر اینکه به من فحاشی کرد در آوردم .

-در مورد آن شب بیشتر توضیح دهید؟

-هیچی! آن شب من و چند تن از دوستانم از طرف خانواده عروس، به عروسی دعوت بودیم. چون خانواده داماد از محله دیگری بودند به پیشنهاد خانواده عروس، قرار شد که جلوی خانواده داماد سنگ تمام بگذاریم ( به قول معروف رو کم کنی)

بنابراین به اتفاق دوستانم شروع به شادی و پایکوبی کردیم و به دنبال این موضوع چند تن از جوانان خانواده داماد به اصطلاح برای اینکه کم نیاورند به جمع ما ملحق شدند.

جمعیت زیادی دور ما جمع شده بودند، هلهله و شادی به اوج خود رسیده بود، در همین حین، یک دفعه فردی تنه محکمی به من زد، فهمیدم که از دار و دسته خانواده داماد است ( مسعود) و از حالت او معلوم بود که به عمد این کار را کرده است. بنابراین به سمتش رفتم و علت را جویا شدم که او فحاشی کرد، وقتی جوابش را دادم به صورتم سیلی محکمی زد، من که اصلا انتظار چنین حرکتی را  نداشتم و از طرفی در حالت عادی نبودم ( در اثر استفاده از مشروبات الکلی) از کوره در رفتم و چاقویی را که به همراه داشتم، در آوردم که او را بترسانم و زهرچشمی بگیرم که نمی دانم چه شد که ضربه ام به سینه اش فرود آمد و متأسفانه به خاطر خونریزی کشته شد.

صحبت های پرویز که به اینجا رسید دوباره سکوت دادگاه شکست و ولوله و شیون و زاری شروع شد. این بار تذکرات و تهدیدات قاضی دادگاه هم موثر نبود، حاضرین (خانواده مقتول) از رئیس دادگاه یک چیزی می خواستند؛ قصاص قاتل!

قاتل طلب مقتول را در سینه اش فرو کرد!

مادر، استکان چای را که جلوی رحیم گذاشت، به او گفت: پسرم! امروز هم صاحبخانه آمده بود و می گفت اگر می خواهید امسال هم تمدید کنید، باید پول پیش (رهن) را بیشتر کنید، اگر هم نمی خواهید بلند شوید چون مشتری دست به نقد برای خانه ام پیدا شده! چی شد مادر تونستی پول جور کنی؟

-(رحیم مکثی کرد و با ناامیدی گفت) والا مادر به هر دری که زدم نشد که نشد! آخر از یک طرف وضع کسب و کار در این فصل از سال (زمستان) کساد شده و از طرفی هم کی به جوان یک لا قبایی مثل من که نه اعتبار و نه کار درست و حسابی داره، پول قرض می ده. نمی دانم چکار باید بکنم!

-خوب مادر چرا سراغ دوستت بابک نمی ری؟ الان تو بیشتر از این پولی که نیاز داریم، از او طلبکاری!

-باور کن تا حالا بیشتر از سه چهار مرتبه پیش او رفتم. اما هر دفعه به یک بهانه ای مرا دست به سر کرده، هر چند که می دانم او پول داره و بازی در می آره، متأسفانه این اواخر یک سری دوستان و افراد خلاف دورو برش را گرفتن و او هم به تبعیت از آنان تو کارهای خلاف افتاده.

– اگر این جوریه، یک دفعه دیگر سراغش برو و این دفعه جدی از او بخواه که پولت را بده. (مادر مکث معنی داری کرد و ادامه داد) اگر نتوانیم این پول را جور کنیم، سر زار زمستانی با این دو سه تا بچه قد و نیم قد چکار کنیم و کجا بریم.

جمله آخر مادر مانند جرقه ای بود که به خرمن وجود رحیم زده شد و آن را روشن کرد، بنابراین او مصمم شد که هر طور شده، طلبش را از بابک بگیرد تا بلکه بتواند خانواده اش از این نگرانی و بحران خارج سازد، چون از دو سال و نیم پیش که پدرش بر اثر سانحه تصادف فوت شده بود، مسئولیت اداره خانواده بر گردن او به عنوان فرزند ارشد خانواده، بود. ترک تحصیل زودهنگام  و به سراغ کار و کاسبی رفتنش هم به این دلیل بود.

بابک که در همسایگی آنان زندگی می کرد، یک سال و نیم پیش به اتفاق رحیم در یک کارگاه کار می کردند، موضوع بدهکاری اش به رحیم این بود که صاحبکارشان حقوق شش ماه عقب افتاده آنان را یکجا پرداخت کرد، چون آن زمان بابک برای بدهی هایش به پول بیشتری نیاز داشت، رحیم قبول کرد که دستمزدش را به عنوان قرض به او بدهد و او نیز تعهد کرده بود که در اولین فرصت بدهی اش را به رحیم برگرداند. از آن زمان یک سال می گذشت و هنوز بدهی اش را به رحیم نداده بود.

رحیم در این فکر غوطه ور بود که به در خانه بابک رسید. بابک وقتی در حیاط را گشود و چشمش به رحیم افتاد، خمی در ابرو انداخت و با اخم پرسید؛ تویی رحیم!؟ نکنه بازم برای گرفتن چندر غاز طلبت اومدی؟

– اولا سلام، در ثانی چندرغاز نیست و سه میلیون تومان پوله. بعدش هم تو نمی خواهی طلب منو بدهی؟ باور کن اگر مجبور نبودم و نیاز نداشتم باز هم صبر می کردم.

-تا حالا ده مرتبه بهت گفتم که ندارم! چکار کنم؟

– ببین دوست عزیز، من که می دانم تو داری، این اواخر خوب دار و دسته ای جمع کردی و سور ساتی بهم زدی، فکر کردی نمی دانم تو کار خلاف و خرید و فروش مواد و …. هستی و وضع مالی ات رو به راهه!

-ببینم، این چیزها را از کجا می دانی و کی بهت گفته؟ اصلا این فضولی ها به تو چه مربوطه؟

– هیچی من فقط طلبم را می خواهم و الا …

– و الا چی؟؟؟ چه غلطی می خواهی بکنی؟ اصلا حالا که اینجور شد، آره! دارم و نمی خوام بدم!

با شنیدن این جمله آتش وجود رحیم بیشتر شد و مانند پلنگی زخم خورده به سمت بابک حمله ور شد و لحظاتی بعد محله به کارزار تبدیل شد.

با شنیدن سرو صدای ناشی از درگیری میان آن دو، برادران بابک به هواخواهی از برادرشان از خانه بیرون آمدند و جنگی نابرابر را با رحیم به راه انداختند؛ در این میان، بابک جری تر شد و در یک لحظه فکری شوم از ذهنش گذشت و پیش خودش گفت که بهتر است که درس خوبی به او بدهد که دیگر جرأت چنین جسارتی پیدا نکند، هنوز این فکر شوم از ذهنش نرفته بود که به ناگاه دید که کاری را که نباید می کرد را مرتکب شده، بله! همین که چشمش را باز کرد، دید که چاقویی که در جیب داشته در سینه رحیم فرو کرده!

پرونده ارجاعی به اداره مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی حاکی از قتل جوانی ۱۹ ساله به هویت رحیم . ج است که در اثر نزاع دسته جمعی به وسیله چاقو که به سمت قفسه سینه سمت چپ وی اصابت کرده، به قتل رسیده و متهم به نام بابک و. به همراه برادرانش که همگی در نزاع منجر به قتل شرکت داشتند، متواری و به مکان نامعلومی گریخته اند.

کارآگاهان زبده و مجرب اداره مبارزه با جرایم جنایی اداره آگاهی سریعا اقدامات و تحقیقات همه جانبه را آغاز نمودند و با انجام اقدامات علمی از قبیل ردیابی تلفنی و استفاده از منابع و مخبرین و … سرانجام، موقعیت متهمان را در یکی از شهرستان ها یافته و پس از چهار پنج شبانه روز تلاش و پیگیری از طریق ردیابی، موقعیت و مخفیگاه آنان را شناسایی و در یک عملیات غافلگیر کننده، تمامی متهمانی که در نزاع منجر به قتل دخالت داشتند دستگیر و به دست قانون سپردند. #

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *