پرده برداري از راز دو جنايت با کمک دوربين هاي مدار بسته!

کارآگاهان با تطبيق عکس جسد نيمه سوخته با عکس هاي فيلم دوربين مداربسته بانک، سر نخ اصلي ماجرا را کشف و راز دو جنايت را برملا کردند…

گروه اجتماعی سادس: پيرمرد با عجله پله هاي اداره آگاهي را طي نمود تا اينکه به بخش جنايي رسيد، وي با چهره اي مضطرب و نگران، خبر از مفقودشدن فرزند 27 ساله اش را به افسر بخش داد و اينگونه توضيح داد که؛ سعيد از يک هفته پيش با خودرو و تمامي اسناد و مدارک شخصي از منزل خارج شده و تاکنون برنگشته در اين مدت، فقط دو نوبت تماس گرفته، در تماس اول از برادرش خواسته که چون مي خواهد با هواپيما با دوستانش به شمال بروند،ماشينش را از محل کار به خانه اش ببرد و در تماس دوم از من خواست، مبلغي را که (مقدارش هم خيلي زياد بود) به حسابش واريز کنم که در حين مکالمه، تلفن قطع شد و از چهار روز گذشته تماس هاي تلفني وي قطع شده و هر قدر سعي مي کنيم با وي تماس بگيرم جواب نمي دهد!

به همين جهت ما خيلي نگران شديم، فکر مي کنم که برايش اتفاقي افتاده! البته سعيد قبلا هم به اين مسافرتها رفته اما اين بار خيلي نگران کننده و غيرعادي است مخصوصا تماس آخرش که از من مقدار زيادي پول طلب کرد .

در نخستين گام،شماره تلفن همراه سعيد و تمامي تماسهايش از طريق اداره اطلاعات جنايي بررسي و مشخص شد که از دو روز گذشته گوشي وي خاموش بوده است.گام بعدي بررسي حسابهاي بانکي اش(با توجه به وضع مالي خوبي که داشت) بود.البته بنا به گفته پدرش،سعيد يک روز قبل از ناپديد شدنش، براي انجام معامله اي، تمامي حسابهايش را خالي کرده بود.

در پي استعلام از بانک، مشخص شد که يک فقره از چک هاي سعيد به مبلغ 60 ميليون ريال توسط پسرعموي سعيد يک روز پس از ناپديد شدنش، وصول شده است.

درادامه تحقيقات، متصدي بانک اعلام نمود که چک مذکور در ابتدا با توجه به تطبيق نداشتن امضاي صاحب حساب و مشکوک بودن آورنده چک، وصول نشد اما ساعتي بعد صاحب حساب، طي تماسي اعلام نمود که پرداخت چک به آورنده آن، بلامانع است.

با توجه به صحبت هاي متصدي بانک، مأموران با بازبيني فيلم دوربين مداربسته بانک پي بردند که شخصي که براي گرفتن مبلغ چک به بانک مراجعه کرده، پسرعموي سعيدنيست؛ بنابراين شناسايي آورنده چک نيز در دستور کار قرار گرفت که به رغم تلاش هاي گسترده مأموران، فرد مذکور شناسايي نشد.

کارآگاهان که بوسيله اين سرنخ نتوانسته بودند شخص فقداني را پيدا کنند با فرضيه هاي مختلفي روبرو شدند:

-آيا واقعا بحث آدم ربايي در ميان است؟

-چرا تاکنون کسي يا اشخاصي براي درخواست پول با خانواده فقداني تماس نگرفته اند؟

-با توجه به اينکه سعيد روز بعد از مفقوديتش چندين پيامک به تلفن همراه مبني بر اينکه حالش خوب است، به نامزدش فرستاده، آيا مي توان نتيجه گرفت که اين ماجرا صوري و ساختگي و براي جلب توجه خانواده اش بوده است.

-با توجه به وضعيت اقتصادي سعيد، آيا موضوع يک انتقام گيري شخصي است؟

-آيا فقداني به دلايل نامعلومي نمي خواهد به منزلش برگردد؟

موضوع همچنان در هاله اي از ابهام باقي ماند تا اينکه…

يکماه بعد

حدود يکماه از ماجراي مفقودشدن سعيد گذشته بود که يک روز صداي تلفن آگاهي به صدا در آمد. -جناب سروان ذکايي؛ يکي از مشتريان سعيد که يک خودروي گران قيمت از نمايشگاه اتومبيل او خريده، الان بعد از وصول شدن آخرين چکش، با نمايشگاه تماس گرفته و سراغ سعيد را براي رفتن جهت سند زدن ماشينش گرفته.

-آيا از مفقودشدن سعيد هم چيزي مي دانست؟

– نه فکر نمي کنم! اما مطمئنم که چکهاي فروش آن خودرو همراه داشته است.

به دنبال اين موضوع، ستوان ذکايي به عنوان افسر پرونده به همراه ستوان خليلي با اخذ نيابت قضايي، سريعا به بانک مورد نظر رفتند و مشخص شد که فردي با مشخصات حسن فرزند رضا يک حساب سيبا کرده و دو فقره از چک هاي فقداني را جهت وصول شدن از بانک ديگر در شهرستان به حسابش خوابانده است.

در بررسي کپي مدارک ارائه شده به بانک و در پي استعلام از اداره ثبت احوال مشخص شد که مدارک افتتاح حساب جعلي هستند.

نکته قابل توجه مأموران آگاهي اين بود که عکس روي کارت ملي و شناسنامه جعلي بوده و با تصوير شخصي که به وسيله دوربين هاي مداربسته در بانک اقدام به نقد کردن چک کرده بود و از طريق فيلم دوربين هاي مدار بسته بانک عکسش گرفته شده بود، همخواني داشت اما هويت او جعلي بود، به همين دليل،براي جلوگيري از سوءاستفاده هاي بعدي، به تمامي سرپرستي هاي بانکهاي استان اعلام شد که از هرگونه خدمات بانکي به فرد مورد نظر خودداري و در صورت شناسايي سريعاً اطلاع دهند.

به دنبال اين موضوع کارآگاهان در راستاي شناسايي هويت واقعي صاحب عکس، به عنوان تنها سرنخ پرونده تمامي اقدامات اطلاعاتي را انجام دادند اما باز هم توفيقي در اين خصوص به دست نيامد.

حالا ديگر چون مأموران مطمئن شده بودند کليد حل اين معما در گرو شناسايي صاحب عکس هست،ابن موضوع به طور ويژه در دستور کار قرار گرفت؛

نخستين اقدام کارآگاهان مفتوح ماندن حساب جعلي و کمين ماندن در بانک براي دستگيري فرد مورد نظر؛ اما در کمال تعجب او ديگر به آن بانک مراجعه نکرد.

با توجه به اين موضوع مأموران حدس زدند که يکي از افراد خانواده و يا اطرافيان و آشنايان شخص فقداني يا در مفقوديت سعيد نقش دارد و يا از موضوع مفقوديت وي خبر دارد.

اما واقعا چه کسي؟

تحقيق در اين خصوص هم نتيجه اي در برنداشت. اين حدس و گمان زماني قوت گرفت که چندماه بعد، جسد نيمه سوخته اي در زير پله هاي خط راه آهن کشف شد و پس از بررسي هاي دقيق مأموران تشخيص هويت با استفاده از فنون و تکنيک هاي خاص پليسي، مشخص شد که اين جنازه با عکس شخصي که در بانک اقدام به نقد کردن چک فقداني کرده و سپس در يکي از بانک ها اقدام به افتتاح حساب با نام جعلي کرده است، مطابقت دارد و اين يعني آدم ربايان به واسطه شخصي نفوذي که در خانواده فقداني داشته اند، فهميده بودند که چون اين مرد به عنوان تنها سرنخ اين ماجراست، سر به نيست شده است.

آدم ربايان فکر مي کردند که ديگر خطري تهديدشان نمي کند اما غافل از يک موضوع بودند و آن هم همسر اين مرد! کسي که مأموران به وسيله او توانستند مخفيگاه آدم ربايان را کشف و پرده از راز دو جنايت بزرگ بردارند.

مأموران که مطمئن شده بودند، سرنخ کشف ماجراي فقداني، در گرو شناسايي هويت واقعي جسد نيمه سوخته مکشوفه است، دست به تحقيقات مختلفي زدند و سراغ پرونده هاي فقداني که در چند ماه اخير تشکيل شده، رفتند که اتفاقا مشخصات يکي از پرونده هاي فقداني و تصويري که از جسد در پرونده موجود بود با تصوير فرد مورد نظر،شباهت زيادي داشت، بنابراين مأموران به سراغ همسر فرد مفقود شده که کوروش نام داشت و مفقودشدن شوهرش را اعلام کرده بود، رفتند.

-شوهرت از کي مفقود شده؟

-از سه ماه پيش که از خانه رفته، نه جواب تلفن هايش را مي دهد و نه تماسي گرفته است!

-شغل شوهرت چيست؟

-شغل آزاد، با دوستانش در کارهاي خريد و فروش ملک و زمين هستند.

-آيا قبلا هم سابقه داشته که اين همه مدت شما را بي خبر بگذارد و خانه را ترک کند؟

-خير! اگر هم براي کاري يا انجام معامله اي به شهرستان مي رفت، لااقل تماس مي گرفت.

-اگر اين طور است چرا زودتر خبر مفقودشدنش را ندادي؟

– چون يکي از دوستان کوروش، هراز چندگاهي به بهانه هاي مختلف به خانه ما مي آمد و خبر از سلامتي او مي آورد و مي گفت کوروش در شهرستان کار مهمي برايش جور شده و پيغام داده که نگران من نباشيد و بخاطر شرايط ويژه کاري که دارم نمي توانم با تماس بگيرم.

اوايل قانع شده بودم، اما يواش يواش به حرفهاي او شک کردم و فکرهاي مختلفي به سرم زد. حتم دارم که او دروغ گفته، چون الان يکماه است که او هم ديگر پيدايش نيست و جواب تلفنم را هم نمي دهد.

با توجه به اظهارات زن کوروش،اين بار شناسايي حميد(دوست کوروش) در دستور کار قرار گرفت و پس از تحقيقات لازم مشخص شد که حميد به عنوان شاگرد، در نماشگاه اتومبيل سعيد کار مي کند.

کاآگاهان با توجه به شواهد و جمع آوري مدارک، تا حد زيادي مطمئن بودند که حميد در پرونده فقداني سعيد و قتل کوروش نقش دارد. به همين جهت وي تحت بازجويي هاي فني و پليسي بيشتري قرار گرفت، تا اينکه ، وقتي ديد همه شواهد و مدارک عليه اوست و تمامي درها به رويش بسته شده اند. بالاخره لب به ا عتراف گشود که با اعتراف وي همدست او نيز که فردي به نام جواد.م (پسردايي اش) بود دستگير شد.

در بازجويي هاي صورت گرفته متهمان پرونده ، متفقا به گناهشان اقرار نمودند و پرده از راز دو جنايت فجيع برداشته شد.

حميد: حدود چهار پنج سالي است که به عنوان شاگرد در نمايشگاه اتومبيل سعيد کار مي کنم. نمايشگاه براي سعيد بود ولي عملا بوسيله برادرش قاسم ادا ره مي شد.

سعيد جواني خوشگذران بود، بيشتر اوقات را در کنار دوستانش مي گذراند، البته با زنان و دختران متعددي هم مراوده داشت به همين خاطر اداره نمايشگاه را عملا به برادرش سپرده بود چون با اين کار هم خودش مي توانست آزادانه به تفريحات خود بپردازد، از طرفي هم از جانب برادرش که فردي سر به زير و قابل اطمينان بود – خيالش راحت بود.

مدتي بود که بي پولي بدجوري بهم فشار آورده بود و به هر دري هم که مي زدم نمي توانستم پول جور کنم. حقوقي هم که از نمايشگاه مي گرفتم تا وسط برج بيشتر دوام نمي آورد، آخر مگر با چندر غاز شاگرد نمايشگاهي هم مي شود زندگي کرد! در آن نمايشگاه فقط دلم خوش به انعامهايي بود که مشتريان به من دادند. خلاصه فکرم ديگر کار نمي کرد تا اينکه به ذهنم رسيد، چه کسي بهتر از آقا سعيد، چرا بايد او اين همه پول داشته باشد و من در حسرت بخش کوچکي از آن بايد بسوزم. پس از کلي کلنجار رفتن با خودم، بالاخره تصميم خودم را گرفتم. براي همين منظور به سراغ پسردايي ام جواد که او هم مدتي بيکار شده بود و دنبال کار مي گشت رفتم و موضوع را با او در ميان گذاشتم و او هم قبول کرد که در اجراي نقشه ام با من همراهي کند. (بقيه ماجرا از زبان جواد)

جواد: وقتي موضوع را حميد با من در ميان گذاشت، من هم بدم نيامد که از سعيد مقداري پول اخاذي مي کنيم و به زخم زندگي و بدهي هايمان بزنيم. بنابراين با يک نقشه حساب شده به قصد ا خاذي از او وارد عمل شديم.

ما به واسطه حميد که شاگرد نمايشگاه سعيد بود، از يک موضوع ( يا به نوعي يک نقطه ضعف او ) مطمئن بوديم؛آن هم اينکه او هميشه تمامي اسناد و مدارک مالي اش را با خود همراه داشت. وقتي که سعيد به آن منزل داخل شد و با ما مواجه شد، تازه فهميد که موضوع از چه قرار است البته ديگر دير شده بود و او راه فراري نداشت، بنابراين شروع به گريه و زاري و التماس نمود و گفت در صورتي که او را نکشيم هر چه بخواهيم به ما مي دهد. لذا ما به بهانه اي او را در خانه اي در خارح از شهر کشانديم.

با بررسي مدارک و حسابهاي مالي او فهميديم که تمامي حسابهايش خالي شده و فقط مبلغ 60 ميليون ريال در يکي از حسابها دارد که روز دوم اقدام به نقد کردن چک او توسط کوروش (که او هم در اين ماجرا هم دست ما شده بود)کرديم.

ما که فکر مي کرديم مي توانيم از سعيد پول زيادي اخاذي کنيم، وقتي که ديديم او شش ميليون تومان بيشتر در حسابش ندارد، خيلي عصباني شده و جا خورده بوديم. حساب همه چيز را کرده بوديم جز اين موضوع!

به همين خاطر تصميم گرفتيم که او را با تهديد اسلحه وادار کنيم که از خانواده اش بخواهد که پول به حسابش واريز کند. او با خانواده اش تماس گرفت و در حين مکالمه يک دفعه حرف حميد را وسط کشيد و ما سريعا گوشي را از او گرفتيم. براي اينکه خانواده سعيد شک نکنند ، حميد سريعا به منزل خودش رفت و فرداي آن روز هم مثل هميشه به نمايشگاه رفت. وقتي که برگشت ، گفت چون سعيد و خانواده اش او را مي شناسند، اگر آزادش کنيم، حتما به سراغش رفته و ما هم به درد سر مي افتيم.

من پس از کلي فکر کردن، ديدم براي اينکه شناسايي و دستگير نشويم، راهي جز از بين بردن سعيد نداريم. به همين منظور با کمک کوروش دست و پاي سعيد را بستيم و او را به يکي از بيابان هاي اطراف شهر برديم و با شليک گلوله به سرش، وي را به قتل رسانديم سپس براي اينکه آثاري از جسدش باقي نماند که بعدها مأموران پيگير شناسايي او نشوند با جمع آوري مقدار زيادي چوب و تهيه بنزين جسد او را سوزانديم.

حميد: دو سه روزي از مرگ سعيد گذشته بود و من مثل هميشه بطور عادي سرکار مي رفتم و اوضاع و احوال را نيز زيرنظر داشتم. ديدم که هنوز کسي متوجه ناپديد شدن سعيد نشده است و همه فکر مي کنند او در مسافرت به سر مي برد، تا اينکه فهميدم کوروش از طريق دوربين هاي بانک شناسايي شده، بنابراين ترس و وجشت وجودم را فرا گرفت و سريعا به سراغ پسردايي ام جواد رفته و موضوع را با او در ميان گذاشتم.

من و جواد تصميم گرفتيم با توجه به اينکه احتمال مي داديم از طريق او ما هم شناسايي شويم، بدون اينکه خودش اين موضوع را بفهمد او را به بهانه اي سوار اتومبيل کرديم و در خارج از شهر در زير پل راه آهن با اسلحه اي که از قبل تهيه کرده بوديم به قتل رسانديم و جسدش را بر روي دو حلقه لاستيک گذاشتيم و به آتش کشانديم. سپس من براي اينکه همسرش از غيبت او مشکوک نشود هر از چند گاهي به بهانه اي به در منزلش رفته و از قول کوروش مي گفتم که حالش خوب است و نگران نباشند و تا چند وقت ديگر بر مي گردد.

با اقرار متهمان، دو تن ديگر از همدستانشان که در جعل اسناد و مدارک و اجراي آدم ربايي و قتل با آنان همکاري داشتند توسط مأموران و کارآگاهان زبده آگاهي دستگير، بازجويي و به همراه متهمان اصلي پرونده و روانه زندان گشتند. همچنين آثار استخوان هاي سوخته شده از محل سوزندان کشف و جهت آزمايش تحويل پزشکي قانوني گرديد.

عليرضا صالحيان

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *