عشق گم شده

والدينم سرانجام پس از چندين سال زندگي مشترک و پادرمياني هاي مکرّرساير بستگان و بزرگان فاميل،از هم جدا شدند و مادرم سرپرستي مرا در دادگاه درقبال بخشش مهريه اش برعهده گرفت و…

از روزي که چشم باز کردم شاهد دعواي پدر و مادرم بودم. آن ها با غرور و لجبازي محيط خانه را براي من به جهنّمي عذاب آور تبديل کرده بودند و سرانجام اين تنها من بودم که ناباورانه در آتش جرّ و بحث هاي آن ها سوخته و براي هميشه، مهر قرباني بر پيشاني سرنوشت شومم ، حک شد.

والدينم سرانجام پس از چندين سال زندگي مشترک و پادرمياني هاي مکرّرساير بستگان و بزرگان فاميل،از هم جدا شدند و مادرم سرپرستي مرا در دادگاه درقبال بخشش مهريه اش برعهده گرفت.

مادرم پيوسته ازبه دوش گرفتن بار مسئوليت من، راضي به نظر نمي رسيد و گاهي نيز در جمع آشنايان و دوستان با نيش و کنايه هاي مختلف ، اينچنين بيان مي کرد که جواني ام را به پاي مردي بي لياقت تباه کرده و حالا هم بايد براي تربيت و بزرگ کردن اين دختر که از تبار همان پدر است،ازحقوق اوليّه انساني خود،گذشته وساليانسال منتظر بمانم تا او ازدواج کند تا شايد سپس بتوانم فکري به حال زندگي خود کرده و تصميّمي براي ازدواج با فرد دلخواهم بگيرم.

شنيدن اين حرف هاي تحقيرآميز هميشه ايّام بسيارعذابم مي داد ، به همين دليل بود كه با وجود اين که هيچ تصميّمي براي ازدواج زودهنگام تا پايان تحصيلات دانشگاهيم نداشتم، تصميم گرفتم که ديگر مستقل ازباشم و اگر مرد مناسبي پيدا شد، هرچه زودتر با او ازدواج کرده و خود را از اين زندگي نکبت بار و شنيدن سرزنش هاي هميشگي و تحقيرشدن هاي پي درپي، نجات دهم و روزي با آمدن مرد روياهايم چشمان خود را بسته و به همراه او سوار بر اسب سفيد خوشبختي شده و به يکباره به سوي يک زندگي آسوده و به دور از هر نوع تحقيري،سفر کنم.

سه سالي از زندگي کردن من با مادرم مي گذشت و من دراين مدّت توانسته بودم که هم به تحصيلم ادامه داده وهم اين که در يک کارخانه بزرگ توليدي لباس مشغول به کارشده و تا حدودي از لحاظ مادي مستقل از مادرم، باشم.

تا اينکه حدود يک سال پيش با پسر دانشجويي به نام کامران که از شهري دور براي تحصيل به تهران آمده بود آشنا شدم و او با ابراز عشق و علاقه فراوان به من و چرب زباني هاي پيوسته، توانست بسيار خودش را در دل من جا کرده و محبّت و عشق من را نيز به سوي قلب خودش، سرازير نمايد، تا جايي که من، كه هميشه ايّام از محبّت پدر و مادر خود محروم بودم ، به کلّي شيفته و دلباخته کامران شده و به دنبال محبّت گم شده والدين خود،در وجود او، رفتم، به گونه اي که اگرحتّي يک روزديگر جملات عاطفي كامران را نمي شنيدم، آن روز برايم شب نمي شد.

کامران سرانجام توانست من را فريب دهد ، زيرا او با اصرارتمام توانست يک روز به دور از چشم مادرم به خانه ما آمده و با من ارتباط برقرار کرده و با وعده هاي دروغين و قول و قرارهايي واهي، سرم را کلاه بگذارد.

رابطه پنهاني شوم من و کامران چند ماهي همچنان ادامه يافت و او در اين مدّت، بارها توانست در بستر حيله و مکرهاي مختلف از من انواع سوءاستفاده را کرده و پيوسته با دادن قول واهي ازدواج در ايّامي نه چندان دور، من را خام سخنان پوچالي خود بنمايد.

امّا به محض اين که کامران،فارغ التحصيل شد، در کمال ناباوري حتّي بدون خداحافظي از من، شتابان راهي شهر خودش شد و هر وقت که به او زنگ مي زدم،با صدايي دلنشين و بسيار آرام به من مي گفت: مهسا جان، چندان براي ازدواج عجله نکن، زيرا ما بايد به شناخت بيشتري از يکديگر دست پيدا کنيم وسپس به همراه يكديگر به سوي زندگي مشترگ، گام هاي خوشبختي را برداريم!

سرانجام زماني که دريافتم که اگر دير بجنبم آبرويم به تمامي، با وجود روابطي که با کامران داشته ام برباد خواهد رفت! موضوع را به سختي با مادرم درميان گذاشتم و او پس از شماتت وسرزنش هاي بسيار من، طي تماسي که با خانواده کامران داشت، با تهديد به آنها گفت که اگر کامران به خواستگاري من نيايد و من را به عقد دايمي خود درنياورد، از او به جرم فريب من وهمچنين داشتن روابط نامشروع، شکايت خواهد کرد.

خانواده کامران که به دليل دست گلي که پسرشان به آب داده بود،دچار شوکي باور نکردني شده بودند، درکمال ادب و احترام از مادرم فرصتي خواستند و به او قول دادند که دراسرع وقت کامران را به خانه ماآورده وهمه ماجرا را به زودي سر و سامان دهند.سرانجام خانواده کامران، او را با هزاران زور و اجبار به خانه ما آورده و با برگزاري مراسمي ، من و کامران به عقدهم درآوردند و با پيشنهاد مادرم و موافقت والدين او، ما بدون برگزاري هيچگونه مراسم عروسي ، رهسپار خانه بخت شديم.

چند ماهي از ازدواج اجباري من و کامران مي گذشت و من هرقدر به او اظهار محّبت مي کردم ، به سان گذشته از طرف کامران پاسخ مثبتي را دريافت نمي کردم و به هر دري که مي زدم فايده اي نداشت و از طرف ديگر نيز والدين کامران سرانجام ماهيّت واقعي خود را نشان داده و پيوسته به شيوه هاي گوناگون و در بستر سخنان بسيار سخيف و کنايه هاي معنا دار، به من مي فهماندند که براي خانواده آنان به سان لکه اي ننگ گونه هستم كه بايد هرچه زودترخود اين لکه را ازصفحه زندگيشان پاک كرده و درکمال رضايت ، از پسرشان جدا شده و به نزد مادرم ، برگردم.

آنها پبوسته مرا به دليل اين که فرزند طلاق بودم،سرزنش کرده و به من مي گفتند که تو هم به مانند مادرت هستي و براي پسرما همسري شايسته نخواهي شد و با ورود خود به خانواده ما، تنها،عذاب روحي ورنجي بي پايان را براي ما به ارمغان آورده اي و با وجود تو، ديگردر بين بستگان خود از خجالت نمي توانيم سر بلند کنيم.

به هر دري که زدم فايده اي نداشت و کامران که خود مسبّب چنين سرنوشت شوم و نامبارکي براي من شده و پاکدامنيم را با هوس هاي گناه الود خود از بين برده بود،به هيچ عنوان حاضر نشد که گذشته ها را فراموش کرده و به زندگي عادي با من تن در دهد واز سويي ديگر من نيز که نمي خواستم با کوبيدن مهر طلاق برصفحه سرنوشتم، تا ابد بسان مادرم با انواع تهمتّ و تحقيرها بسازم ،سرانجام انديشه اي را که در سر داشتم ،عملي کرده و با سمّي که در داخل نوشيدني کامران ريختم او را به سزاي عمال نابخشودنيش رسانده وجود ناپاك او را از روي صفحه زمين پاك كردم.

تا اينكه در پايان پس از روشن شدن ماجرا توسط پليس دستگير و روانه زنداني که خود يکي از پايه گذاران اصلي آن بودم، شده و اکنون نيز روزها را يکي پس از ديگري در انتظار قصاص سپري مي نمايم.

نظريه كارشناس روان شناسي ،مشاوره و مددكاري اجتماعي:

بارها بر اين نكته كليدي توسط كارشناسان امر تأ كيد شده است كه ازدواج هاي اجباري راه به جايي نبرده وسرنوشتي ناگوار را براي زوج ها به ارمغان آورده ودامنه معظلات اجتماعي را گسترش خواهد داد.

فرزندان طلاق به راستي قربانيان يك زندگي ناموفق مي باشند كه صدمات روحي جبران نا پذيري بر پيكر آنان واردشده وتحقيقات نشان داده است که بسياري از اين فرزندان در فردايي نه چندان دور،به صورت ناخواسته ودربستر تصميملات احساسي والدين، دچارنا هنجارهاي اجتماعي وخانوادگي فراواني خواهند شد که مي بايست تا پايان زندگي، بار انواع مشکلات پيش روي خود، در زندگي را به دوش بکشند.

پس چه بهتر است که هميشه ايّام نگاهي واقعي ومعقول به ازدواج داشته ودر تصميم گيري سرنوشت ساز خود از احساسات زودگذر و هيجاني دوري كنيم، تا اينچنين روزبه روز شاهد روند افزايشي طلاق در سطح خانواده نبوده وبا تعامل سازنده با ساير افراد خانواده ،برگسترش تحكيم روابط خانوادگي ياري رسانيم.

البته در هر پديده اجتماعي سه مولفه محيط ، وراثت وخود ياهمان ماهيت فردي، نقش بسزايي داشته ومقولهً طلاق نيز از اين قاعده كلي جدانيست وبهتر است با مطلوب كردن فضاهاي اجتماعي ، فرهنگي ، آموزشي واستفاده بهينه و هدفمند از كارشناسان شايسته، زوجهاي جوان را براي تشكيل يك زندگي موفّق، به سوي يک تصمييم گيري موفقّ وبه دور از هرگونه شکستي، هدايت نماييم.

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *