اینجا کربلاست، کمی آن طرف تر کاروان عاشورا منتظر است، اینجا همه هستند، حر و حبیب، قاسم و علی اکبر، رقیه و علی اصغر و زینب (علیهم السلام)، کاروان امام حسین (علیه السلام) می خواهد برود، صدای هل من ناصر ینصرنی امام (ع) در باد می پیچد، تا عاشورا راهی نمانده.
علی اکبر (ع) به شهادت می رسد، بدنش را به سمت خیمه ها می آوری، کنار خیمه ها می ایستی، آتش غیرتت، آتش شهوت یزیدیان را می سوزاند.
عاشورا که به نیمه می رسد، می بینی همه رفته اند، علی اصغر، قاسم و علی اکبر (علیه السلام)، حضرت ابوالفضل (علیه السلام) و هانی، حر و حبیب همه و همه.
می دوی آنقدر که آسمان از نفس می افتد
کاروان امام حسین (علیه السلام) به بهشت می رود، نگاهت در نگاه سیدالشهدا (علیه السلام) گره می خورد، دستانت را دراز می کنی، لبخند نگاهش چشمانت را می نوازد، پرچمش را به دستت می دهد و می گوید: هرکس باید با امام زمان خودش بیعت کند، صدای هل من ناصر ینصرنی دوباره در گوشت می پیچد.
کاروان می رود، عاشورا در کربلا می ماند و کربلا می شود تمام زمین، صدای هل من ناصر ینصرنی اباعبدالله (علیه السلام) را می شنوی، مظلومیت حضرت حسین (علیه السلام) را می بینی که در قرن ها جاری شده، آن روز امام حسین (علیه السلام) بود و امروز نهمین از فرزندانش.
نگاهش که می کنی، آخرین نگاه امام حسین (علیه السلام) در جانت شعله می کشد، نگاهش به تو خیره می ماند و می گوید: اگر شیعیان من، مرا به اندازه آب خوردنی طلب می کردند، سعادت ملاقات ما به تأخیر نمی افتاد.
قرن ها از غیبتش گذشته، همه جا نام اوست هیج جا نشانش نیست، نشانی اش را می گیری از خورشید و ماه و ستاره، از تمام جاده ها و دریاها و اقیانوس ها، به بن بست که می رسی صدای هل من ناصر ینصرنی در گوشت می پیچد، به سمت صدا یرمی گردی، امام حسین (علیه السلام) را در قامت حضرت مهدی (عج) به یاد می آوری، دستت را می گیرد، نگاهت می کند و می گوید: ما در سرپرستی و رعایت احوال شما کوتاهی نکرده ایم که اگر اینگونه بود، بلاها و مصیبت ها بر شما فرود می آمدند.
عاشورا در نگاهش می خروشد و کربلا در تمام قلبش جای گرفته، می بینی سر حضرت حسین (علیه السلام) هنوز بر نیزه مانده، مشک حضرت ابوالفضل علمدار (ع) را می بینی که با قلبش یکی شده، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می بینی که کنار حضرت زینب (سلام الله علیها) کنار گودال قتلگاه ایستاده و نوحه می خواند.
یزیدیان را می بینی که سایه به سایه عاشورا می آیند، حرمله و عمر سعد و شمر و تمامی اهل کوفه که امروز هرکدام نامی جدید را برای خود نهاده اند، همان ها که دیروز، سر حضرت حسین (علیه السلام) را بریدند و بر نیزه کردند، امروز دست در دست شیطان می خواهند حسین دیگری را سر ببرند.
هرچه جلوتر می روی، حضرت مهدی (عج) را تنهاتر از امام حسین (علیه السلام) می بینی، پرچمش را می بینی که بر روی زمین افتاده، می بینی که کربلای مهدی (عج)، ابوالفضل علمدار (علیه السلام) ندارد، حبیب ندارد، حر ندارد، هانی ندارد، زینب (سلام الله علیها) ندارد، اما آن طرف تر تا چشم کار می کند عمر سعد و حرمله و یزید و عبیدالله و شمر ایستاده است و تمامی اهل کوفه را می بینی که امروز تمام جهانند.
“پرچم روی زمین مانده را بردار، صدای هل من ناصر دنبال لبیک است، عاشورای حضرت مهدی (عج) تو را می خواند.”