زن و مرد جوانی ازدواج کردند و بچه دار شدند و دو سه سال بعد جدا شدند و طلاق گرفتند. زن مهریهاش را خواست. چنان پول و مال طلب کرد- هر دو کار میکردند، که قاضی رو به زن گفته بود میخواهی پول استکان چایی را هم که جلوی شوهرت گذاشتهای بگیری.
اگر خانهای فرو نمیریزد، برای همین است. خانهها فرو میریزند. مردم از هم جدا میشوند.
وقتی زن جنس شد و با نگاه اجتماعی کارگر هم شد و در برابر «کارش» مزد خواست- کارش، ارزش کارش با پول سنجیده شد و چنین وارد نظام و نظامبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایهداری شد، خانه فرو میریزد.
وقتی زن جنس شد و با نگاه اجتماعی کارگر شد و ارزش کارش با پول سنجیده شد چرا از بچهاش طلب مزد نکند. یا به خاطر بچهاش طلب مزد نکند.
گدای سر کوچه و میدان را چگونه نگاه کنیم. در ازای نگاهی که به او میاندازیم پول طلب نکنیم؟ یا از مالیاتمان کم نشود؟
گربه راکه نوازش میکنیم؟ رایگان است؟ خسته که هستیم ناهارش بدهیم یا نه؟ ظرفی غذا جلویش بگذاریم یا نه؟
صحبت بر سر همین توجه و مراقبت است و دلسوزی. که هنوز خانههایی را سر پا نگاه داشته است و شاعرانگی تنها و تنها یا عارفانگی- همان عرفان در چگونه گفتن آن است: اگر شیر و ستاره و قدیس هنوزهست برای این است که زنی خسته دیسی غذا بر میز ناهار میگذارد.
فمینیستهای جوان و خام، خودتان متوجه نیستید که نگاهتان چقدر ماتریالیستی- مادهگراست و چقدر کاپیتالیستیست.
چیزی رایگان نیست برایتان. در نگاهتان. همه چیز را تبدیل به جنس و به پول میکنید. درست مثل کارفرما. سرمایهدار.
ناصر نیشابور