مادر که مهتاب و مهسا را از کودکی و با یتیمی بزرگ کرده بود و تاکنون به آنها قول دروغی نداده بود خود را در مقابل عمل انجام شده دید مجبور بود برای دلخوشی دخترش برایش گوشی هوشمند بخرد با اینکه میدانست و به این موضوع آگاه بود که گوشیهای هوشمند هنوز برای دختر ۱۴ ساله خوب نیست اما قول داده بود و نباید بد قول میشد چرا که این مسأله میتوانست بر روند تحصیلی مهتاب در سال آینده تاثیر سویی بگذارد بنابراین مقداری از پس اندازش را برداشت و با مهتاب راهی بازار موبایل شد.
گوشی هوشمند چه دنیایی دارد بسیار متفاوت از گوشیهای زاقارت قدیمی است که فقط به درد زنگ زدن و پیامک دادن میخورد . مهتاب به مینو دوستش که کلی از کامپیوتر و فضای مجازی و …سردر میآورد زنگ زد و با هم قرار گذاشتند که مینو یک ساعت دیگر به منزل آنها برود . تلگرام، واتس آپ و سایر نرم افزارهای دنیای مجازی دنیای جدید و جالبی را پیش روی مهتاب گشود.
باورش نمیشد دنیا این همه تغییر کرده و او چند سال همانند عقب ماندهها گوشی قدیمی داشته است نگاهی به لیست تلفنش انداخت بله همه تقریبا تلگرام داشتند و فقط او بود که از قافله تمدن و دنیای ارتباطات عقب مانده بود.
به سرعت کار کردن با برنامهها و نرم افزارها را یاد گرفت و با کمک دوستان به چند کانال و شبکه و گروههای مختلف اضافه شد . تابستان بود واوقات فراغت و چه کاری بهتر از سرک کشیدن به دنیای جدید مجازی و مرور هر آنچه در اینستا میگذارند و خواندن و دنبال کردن بسیاری از وقایع و اظهار نظرات و به روز بودن و اطلاع داشتن از جدیدترین مدهای روز.
یکی از گروههایی که اد شده بود گروه دختر خاله اش دریکی از شهرهای شرق کشور بود گروهی مملو از جوانان که دوستان و اقوام جوان خود را اد کرده بودند مهتاب که شیفته پستها و اظهار نظرها شده بود تمام وقت خود را دراین شبکهها و گروهها میگذراند حتی یادش میرفت که باید منزل را تا پیش از بازگشت مادر از سر کار تمیز کند.
شاهین چند روزی بود خصوصی به مهتاب پیام میداد و مدام از زیباییهای خدادادی مهتاب تعریف میکرد. مهتاب که تا آن زمان کوچکترین ارتباطی با پسری نداشت با این تعاریف احساس غریب و متفاوتی پیدا کرده بود انگار از این تعاریف بدش نمیآمد دوست داشت باز هم بشنود بنابراین با گوشی جدیدش که دوربین خوبی هم داشت مدام در هر حالتی از خودش عکس میگرفت و برای شاهین ارسال میکرد.
شاهین هم عکس جوان زیبارویی را برای مهتاب فرستاد و مهتاب روز به روز عاشق جوانی شده بود که فقط به او پی ام میداد. مهتاب کنجکاو بود که این دوستش را که بسیار به او اظهار علاقه میکرد و از زندگی آینده و پایان دبیرستان مهتاب میگفت که حتما بعد از سربازی و گرفتن مدرک تحصیلی اش به خواستگاریش میرود را از نزدیک ببیند اما باید هر جوری که بود مادرش را راضی میکرد مرخصی بگیرد و برای دیدن خاله اینا به همان شهری برود که شاهین آنجا زندگی میکند.
هر چه مادر اصرار داشت که هوا گرم است و بگذار اواخر شهریور برویم مهتاب و مهسا پا را در یک کفش کردند که تابستان در حال تمام شدن است و چون ما بابا نداریم باید مثل افسردهها گوشه خانه بنشینیم، همه دوستانمان به سفر رفته اند واین ما هستیم که دایم کنج خانه نشسته ایم. آنقدر مهتاب و مهسا گفتند که سهیلا خانم تصمیم گرفت مرخصی بگیرد و اسباب سفر به منزل خواهرش را فراهم کند.
اواسط تیر ماه بود و هوا بسیار گرم . یک روز از رسیدن مهتاب و خانواده اش به منزل خاله گذشته بود که مهتاب عکس پسر مورد علاقه اش را به دختر خاله اش نشان داد و از او خواست برای دیدن او یک بهانه بیاورد تا دونفری از منزل خارج شوند. فرشته دختر خاله مهتاب که دو سال از او بزرگتر بود و دختر شیطان و بسیار تیز و بزی بود و صد البته به فضولی و کنجکاوی هم معروف بود به سرعت نقشه ای کشید و به بهانه دیدن یکی از دوستانش مهتاب را با خود برد.
ساعت شش بعدازظهر مهتاب و شاهین برای اولین دیدار با هم قرار داشتند یکی از میدانهای اصلی شهر محل ملاقات آنها بود شاهین که نمیدانست مهتاب با کسی میآید در پژو نقره ای رنگی کنار کیوسک تلفن منتظر مهتاب بود. با دیدن فرشته جا خورد اما دست و پایش را جمع کرد چون مهتاب را از طریق عکسهای ارسال شده میشناخت.
مهتاب وقتی سوار اتومبیل شد و صندلی جلو کنار شاهین نشست متوجه شد این شاهین با آن عکس و سن و سالی که از او سراغ داشت متفاوت است تازه متوجه شد که شاهین در تمام این مدت به او دروغ گفته شاهین حداقل ۳۵ سال سن داشت یعنی خیلی بزرگتر از آنی بود که گفته بود و قیافه اش هیچ شباهتی به آن عکس زیبا نداشت اما کاری که شده و آبی که ریخته را نمیشه جمع کرد.
مهتاب لحظه ای با خود فکر کرد خب این آدم دروغگو را بعد از پیاده شدن بلاک میکنم و دیگر کاری به کار او ندارم .اما در ظاهر برای اینکه پیش دختر خاله اش کم نیاورد طوری وانمود کرد که انگار این همان شاهین مورد نظر مهتاب است. کمی خوش و بش و معرفی کردن و پرسیدن از آب وهوا و …وصدای موزیک بلندی که شاهین برای دخترها گذاشته بود نگذشته بود که مهتاب و فرشته متوجه شدند خارج از شهر هستند شاهین آنها را به خارج از شهر کشانده بود.
دو دختر که تازه متوجه نیت شوم شاهین شده بودند جیغ کشان از پشت و جلو به سر وصورت شاهین میزدند و با هزار مصیبت در خودرو را باز کرده تا فرار کنند شاهین که دلش نمیخواست آنها به این راحتی فرار کنند و چون هنوز به نیت شومش نرسیده بود آنها را تعقیب کرد مهتاب روی زمین افتاد و شاهین که قصد گرفتن روسری اش را داشت فرشته با چوب به کمر او کوبید و به مهتاب فرصتی برای فرار کردن داد.
دخترها تا جایی که میتوانستند دویدند و به لب جاده رسیدند شاهین که دید جلوی چشم مردم نمیتواند آن دو را سوار ماشین کند به ماشینش برگشت و گاز داد ورفت…
مادر مهتاب و فرشته با در دست داشتن گوشی هوشمند و مزاحمتهای دایمی شاهین با مراجعه به پلیس از او شکایت کردند…اینک حال روحی دخترها خوب نیست و مدام به روزی فکر میکنند که چگونه خطر از بیخ گوششان گذشته است.
این داستان واقعیت اعتماد بیجا به افراد ناشناس در شبکههای اجتماعی است. افرادی که با قصد ازدواج و تلکه کردن دختران و زنان ساده دل در پی اجرای نقشههای شوم و شیطانی خود هستند. بی شک نظارت والدین بر تلفنهای همراه فرزندان و عدم استفاده از تلفنهای هوشمند تا رسیدن به درک و فهم از مهمترین الزاماتی است که باید مورد توجه خانوادهها قرار بگیرد.