سازمان مجاهدین خلق از ابتدا مارکسیست بود/ پیدایش و پرورش منافقین حاصلِ نگاه سکولار نهضت‌ آزدی است/ از سال 2007 هیچ سندی مبنی بر زنده بودن رجوی وجود ندارد

غیر از حضرت امام که سازمان را با ریزبینی دقیق می‌شناختند و تأیید نمی‌کردند بعضی از روحانیون شاخص و مشهور بر حسب دید ظاهری که داشتند سازمان مجاهدین را سازمانی اسلامی می‌دانستند و آن را تأیید می‌کردند. من به عنوان یک بحث تاریخی نقل می‌کنم؛ کسانی مثل آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تا سال‌های 52_53 با سازمان همراهی داشتند. البته به معنی عضویت در سازمان نیست، صرفا فقط همکاری داشتند. در پرونده بازداشت خانم طاهره سجادی و همسرشان آقای غیوران می‌بینیم که ارتباط‌شان با سازمان از طریق آقای هاشمی رفسنجانی صورت گرفته است.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی – علیرضا رضایی؛ سازمان مجاهدین خلق ایران که از بطن نهضت آزادی سربرآورد، در اوایل دهه 50 رسما اعلام کرد که مشی مارکسیستی را انتخاب کرده است. سیر تغییر مواضع سازمان از یک منظر بسیار پیچیده و عمیق است و نمی‌توان گفت این تغییر موضع یک شبه رخ داد. هنوز هم علامت سوال‌های فراوانی در این رابطه وجود دارد و ابهامات بی‌شماری در این باره مطرح است.

برای واکاوی پیشینه، اهداف تاسیس، دیدگاه‌های اولیه سازمان مجاهدین خلق و سیر تغییر مواضع سازمان تصمیم گرفتیم تا به سراغ محمدصادق کوشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «تبار ترور» برویم. او طی یک گفت‌وگوی یک ساعته به تشریح مواضع سازمان از دهه 40 تاکنون پرداخت و نکات تازه‌ای درباره مواضع سازمان مطرح کرد.

مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. سازمان مجاهدین خلق زمانی که از بطن نهضت آزادی سربرآورد خود را به عنوان یک سازمان مذهبی معرفی کرد. آیا پایه‌های این سازمان دینی بود؟ به عقیده بسیاری، سازمان در برخی مسائل شیوه تفریط را در پیش می‌گرفت. نظر شما در این باره چیست؟

کوشکی: واقعیت این است که رفتار سازمان مجاهدین خلق را نمی‌توان یک نوع تفریط دانست. از این نظر که از ابتدا بنیان‌های سازمان دینی نبوده. درست‌که بنیان‌گذران سازمان افرادی بودن که شخصا به دین سنتی پایبند بودند ولی سازمانی را که بنیانگذاری کردند، وقتی ما آثار بنیانگذاران سازمان و کتاب‌های تئوریکشان مانند اقتصاد به زبان ساده، شناخت، راه تکامل و … را می‌بینیم مبنای‌شان اصالت مارکسیست با شاخ و برگ دینی بوده است. به همین خاطر ما فارغ از اینکه نیت بنیان‌گذاران سازمان را بدانیم از محصولات‌شان درک می‌کنیم که سازمان بیش از اینکه مبتنی بر مبانی دینی باشد مبتنی بر کتب مائوئیستی است. یعنی آنقدر که در کتب و آثارشان از لیو شائوچی نفر دوم حزب کمونیست چین بعد از مائو و تئورسیون کمونیست چین کد آورده‌اند، به آن اندازه از دین در اصول و مبانی شان استفاده نشده است.

به نظر من، به خاطر عدم شناخت، سازمان را در سال‌های قبل از انقلاب، یک سازمان اسلامی می‌دانستند و ساواک هواداران مجاهدین خلق را مارکسیسم اسلامی می‌دانست. البته این تعبیر، تعبیر غلطی نبود بدین خاطر که سازمان قبل از اینکه مسلمان باشد مارکسیسم بود.

بسیاری از کسانی‌که به سازمان پیوستند دارای انگیزه‌های اسلامی سنتی بودند. حقیقتا بسیاری از اینها قبل از انقلاب با انگیزه‌های درستی به سازمان پیوستند. اما ماهیت و ایدئولوژی سازمان واقعا ایدئولوژی دینی نبود. اینها نقطه مقابل انجمن حجتیه محسوب نمی‌شدند. مثلا انجمن حجتیه یک انحراف درون دینی بود. اما مجاهدین خلق اصلا گفتمان و پایه محوریتشان اسلام نبود.

سازمان مجاهدین خلق از ابتدا مارکسیست بود/ پیدایش و پرورش منافقین حاصلِ نگاه سکولار نهضت‌ آزدی است/ از سال 2007 هیچ سندی مبنی بر زنده بودن رجوی وجود ندارد

میزان تقید نظری سازمان مجاهدین خلق به اسلام در سال‌های آغازین فعالیت‌شان چگونه بود؟

کوشکی: سازمان از همان ابتدا مبنای نظری‌اش مارکسیستی بود. مارکسسیمی که از تیم مائو و نسخه چینی آن برداشت شده بود. البته افرادی بودند که اعتقادات مذهبی داشتند اما تفکر سازمانی مبتنی بر مارکسیست بود.

آیا می‌توانیم بگوییم که موسسان سازمان بنابه درخواست‌های بیرون از ایران سازمان را تشکیل دادند؟ در واقع مأمور تشکیل سازمان بودند؟

کوشکی: نه مأمور نبودند. اینکه درون سازمان از طریق ساواک و سرویس‌های بیگانه نفوذ صورت گرفته باشد بحث دیگری است. اما اینکه بنیانگذاران سازمان مأمور بودند، نه اینگونه نبوده است. هیچ سند دقیقی مبنی بر این ادعا نداریم.

نکته‌ای که باید متذکر بشوم، این است که در زمانی که سازمان تشکیل شد در واقع اندیشه رایج برای مبارزه علیه قدرت‌های غربی، مارکسسیم بود. اصطلاحا این تفکر مد بود. حرکات آزادی‌خواهانه هر کدام یک پرچم سرخ، داس و چکش در دست داشتند. حتی در قیام دانشجویی 1968 فرانسه که سر منشاء بخشی از قیام‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانه در جهان بود هم نوعی رگه‌های چپ دیده می‌شد. به همین خاطر در آن زمان اندیشه رایج مبارزه در جهان مارکسیسم بود و عموم نسل جوان هم شناختی از اندیشه‌های اسلامی نداشتند.

یعنی این دیدگاه بر روی موسسان سازمان هم تاثیر گذاشت؟

کوشکی: موسسان سازمان با اینکه نیروهای مذهبی سنتی بودند اما حس می‌کردند که دین اسلام نمی‌تواند پاسخگوی اندیشه عدالتخواهانه و مبارزه‌جویانه باشد، بدین خاطر مارکسیسم را اصل قرار دادند و اسلام و احادیث و روایات را بیشتر برای شاخ وبرگ و برای زینت بکار بردند. همان طور که گفتم کتاب‌های اصلی سازمان که متون تئوریک سازمان محسوب می‌شد مثل کتاب «شناخت»، «تکامل» و« اقتصاد به زبان ساده» را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم بخش اعظم‌شان از مباحث لیو شائوچی برداشت شده است. عینا همان ادبیات را بکار گرفتند و هیچ تلاشی برای تغییر ظاهری هم نداشتند بلکه اصرار کردند اعلام کنند ما این اصول را از کتاب لیو شائوچی نفر دوم کمونیست چین برداشتیم. البته به صراحت هم می‌گفتند که ما مارکسیسم را علم مبارزه می‌دانیم در صورتیکه سازمان مبانی نظری‌اش را هم از مارکسیست گرفته بود.

افراد متدین و عامه جامعه که به سازمان پیوستند، آیا جذب پوشش اسلامی آن شده بودند یا اینکه شعارهای آن به قدری جذاب بود که آنها را جذب کرد؟

کوشکی: بخش اعظم افرادی که در سال‌های 47 تا 54 جذب سازمان مجاهدین خلق شدند فریب شاخ و برگ اسلامی سازمان را خورده بودند. حتی در مقطعی که مجاهدین خلق با نفوذ تقی شهرام در سال 52 به سمت مارکسیسم گرایش پیدا کرد، پرچم اسلامی را نگه داشته بود، آیه قرآن را نگه داشته بود.

در سال 54 سازمان پرچم و نماد اسلامی را کنار گذاشت و با پرچم مارکسیست علنی وارد شد. اما از سال 47 تا 54 قبل از ورود علنی سازمان به فاز مارکسیستی، سازمان نمادهای مذهبی و دینی را ظاهر می‌کرد. شما ببینید، بخش اعظمی از کمک‌هایی که به سازمان می‌شد از طریق افراد متشرع و متدین صورت می‌گرفت. نیروهایی هم که به سازمان می‌پیوستند افراد متدین بودند.

واقعیت این است که شناخت ماهیت درونی سازمان کار ساده‌ای نبود و تنها کسی که همان موقع سازمان را خوب شناخت و به هیچ عنوان با سازمان همراهی نکرد حضرت امام بود. نیروهای سازمان دو مرتبه در سال 50 توسط تراب حق‌شناس و سال 51 توسط حسین احمدی روحانی به دیدار امام در شهر نجف می‌روند و تلاش می‌کنند با شیوه‌های متفاوت امام را به خودشان متمایل کنند و از امام برای خودشان تأییدیه بگیرند. حضرت امام متون تئوریک سازمان را شخصا مطالعه می‌کنند. جالب اینجاست که منافقین برای اینکه مطالب‌شان حجم کمتری بگیرد بسیار ریز نوشته بودند. همراهان امام نقل می‌کنند ایشان با ذره‌بین سعی می‌کردند کتاب‌های سازمان را مطالعه کنند. (چون این کتاب‌ها خیلی ریز و به صورت قاچاق منتشر ‌شده بود.) امام متون آنها را مطالعه کردند و صحبت‌های‌شان را به صورت مفصل در 10 الی 12 جلسه گوش کردند و در نهایت به صورت قطعی اینها را رد کردند.

در تعابیر بیان می‌کنند که امام سازمان را یک حرکت درست دینی نمی‌دانند. تشبیهاتی را هم توسط اطرافیان امام نقل شده که این تشبیهات و عبارات‌ به بعد از صحبت‌های امام با حسین احمدی روحانی و خواندن کتب سازمان مربوط می‌شود. ایشان تعابیری بکار می‌برند که معلوم است اصلا سازمان را قبول ندارند و هیچ وقت سازمان را تأیید نکردند.

غیر از حضرت امام که سازمان را با ریزبینی دقیق می‌شناختند و تأیید نمی‌کردند بعضی از روحانیون شاخص و مشهور بر حسب دید ظاهری که داشتند سازمان مجاهدین را سازمانی اسلامی می‌دانستند و آن را تأیید می‌کردند. من به عنوان یک بحث تاریخی نقل می‌کنم؛ کسانی مثل آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تا سال‌های 52_53 با سازمان همراهی داشتند. البته به معنی عضویت در سازمان نیست، صرفا فقط همکاری داشتند. در پرونده بازداشت خانم طاهره سجادی و همسرشان آقای غیوران می‌بینیم که ارتباط‌شان با سازمان از طریق آقای هاشمی رفسنجانی صورت گرفته است. این دو نفر انسان متدین مبارز بودند که با وساطت آقای هاشمی می‌پذیرند که با سازمان همکاری کنند. آقای هاشمی به عنوان یک روحانی، سازمان را یک مجموعه دینی می‌دانست. بعد از اینکه این زن و شوهر به خاطر همکاری با سازمان دستگیر می‌شوند و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار می‌گیرند در زندان متوجه می‌شوند که سازمان یک مجموعه دینی نیست و رسما به سمت کفر و مارکسیست رفته است. لذا بلافاصله از سازمان اعلام برائت می‌کنند و سربلند از این آزمون بیرون می‌آیند و تاکنون هم پا در رکاب انقلاب اسلامی هستند. خانم سجادی به عنوان کسی که بیشترین شکنجه را در کمیته مشترک ضد خرابکاری تحمل کرده از وفاداران انقلاب اسلامی هستند. جالب این که این دو نفر با خیانت سازمان اسیر ساواک شدند. شخصی مثل آقای هاشمی هم تا سال 54 به این نتیجه نرسیده بود که سازمان یک مجموعه غیر دینی است و اسلامی نیست. این به خاطر ظواهری بود که سازمان رعایت می‌کرد.

درباره این ظاهرسازی‌ها بیشتر توضیح بدهید.

کوشکی: بهمن بازرگانی از اعضای سازمان نقل می‌کند که مدت‌ها در زندان مشهد و تهران پیشنماز می‌ایستاد. می‌گوید: من آن زمانی که پیشنماز می‌ایستادم مارکسیست را قبول کرده بودم و برای حفظ ظاهر پیشنماز می‌ایستادم. برای اینکه نیرو جذب کنیم تظاهر به دینداری می‌کردیم تا جایی که پیشنماز زندان می‌ایستادم و عده‌ای هم به من اقتدا می‌کردند!

عموم مبارزین و گروه‌ها و اشخاص دینی که در خط مبارزه بودند چون شناخت عمیقی نسبت به سازمان مجاهدین خلق نداشتند و ظاهر سازمان را می‌دیدند به نحوی با سازمان همکاری داشتند. سازمان تا سال 54 ظاهر دینی خود را حفظ کره بود و در نمادهای خود از آیه قرآن استفاده می‌کرد. اما بعد از اوایل سال 54 که تغییر رویه داد مبارزین مسلمان به تدریج از سازمان فاصله گرفتند.

این نکته را هم بگویم که به اشتباه رایج شده که سازمان در سال 54 تغییر ایدئولوژی داد. سازمان از همان بدو تأسیس در سال 46-47 مبنای اصلی‌اش مارکسیست بود و فقط شاخ و برگ اسلامی داشت. در سال 52 به طور علنی مارکسیست شد.

سازمان مجاهدین خلق از ابتدا مارکسیست بود/ پیدایش و پرورش منافقین حاصلِ نگاه سکولار نهضت‌ آزدی است/ از سال 2007 هیچ سندی مبنی بر زنده بودن رجوی وجود ندارد

دلیل این تغییر روش چه بود؟ چطور شد که سازمان مارکسیست شدنش را اینقدر دیر اعلان رسمی کرد؟

کوشکی: سال 1352 به بعد تقی شهرام عملا سکاندار سازمان مجاهیدن خلق شد. بقیه افرادی که بعنوان مسئولین سازمان شناخته می‌شوند، مدت کوتاهی مسئولیت را بر عهده داشتند. یا اینکه وارد فاز عملیاتی شده بودند، مثل بهرام آرام و کاظم ذوالانوار و امثالهم دستگیر می‌شدند و یا اینکه کشته می‌شدند.

وقتی این افراد حذف و یا کشته و دستگیر می‌شوند، تقی شهرام که مارکسیست بود و سکاندار سازمان هم شده بود دیگر دلیلی برای مخفی کردن مارکسیست نداشت و مارکسیست بودن سازمان را در سال 54 علنی کرد.

با توجه به حجم بالای نیروهای مذهبی در مرکزیت سازمان در قبل از سال 54 سازمان به هرحال آن شاخ و برگ مذهبی را حفظ کرده بود اما وقتی سکان سازمان به دست شخصی مثل تقی شهرام افتاد به دلیل مارکسیست بودنش ترجیح می‌داد رسما اعلام کند که مشی سازمان مارکسیستی است.

جریان تصفیه افراد مذهبی مثل شریف واقفی در سازمان هم از همین زمان شروع شد و مارکسیست‌ها شروع به تصفیه بچه مسلمان‌ها کردند. در این باره هم توضیح بدهید.

کوشکی: چنین تصفیه‌های درون سازمانی بحث دیگر را می‌طلبد. این را بگویم که حتی قبل از تصفیه شریف واقفی هم سازمان عده‌ای را تصفیه کرده بود و این مورد نخست نیست.

آیا تغییر ایدئولوژی بهانه تصفیه‌ها بود؟

کوشکی: بهانه تصفیه افراد همگی تغییر ایدئولوژی نبود بلکه بعضی‌ها را به بهانه‌های دیگری تصفیه کردند. از سال 52 از همان زمانی‌که پای تقی شهرام به مرکزیت سازمان باز شد اینگونه تصفیه‌ها باب شد. با آمدن تقی شهرام ما می‌بینیم که عملا رویه‌های خلاف شرع در سازمان اعم از کشتن آدم‌ها باب می‌شود. قبل از حذف شریف واقفی چند نفر – مثل جواد سعیدی – در سال 52 حذف درون سازمانی شدند. همان‌طور که گفتم تعداد قابل توجهی را سازمان تصفیه و حذف نمود که یکی از این‌ها ترور شریف واقفی بود.

دلیل این ترورها الزاما بحث مخالفت ایدئولوژیکی نبود بلکه هر کسی را که تشخیص می‌دادند با خط مشی سازمان سازگار نیست و احساس می‌کردند برای سازمان مشکل‌ساز شود حذف می‌کردند. حتی کسانی بودند که مارکسیست را پذیرفتند اما چون به آنها شک می‌کردند بلافاصله حذفشان می‌کردند. یعنی کسی را که تابع سازمان بود و خط مشی سازمان را هم پذیرفته بود اما چون به او مشکوک شده بودند او را به قتل می‌رساندند. حتی بعضی‌ها را در روند تصفیه‌های سازمانی برای اینکه در سازمان کشته نشود، تحت عنوان کمک به چریک‌ها به خارج اعزام می‌کردند و در خارج از ایران معدوم می‌کردند.

این افراد از نفرات سرشناس سازمان بودند و اتفاقا هم مارکسیست بودند که در سال 55-56 در نبرد ظفار معدوم شدند. افراد دیگری را هم به لبنان فرستادند تا در اردوگاه‌های سازمان آزادی‌بخش فلسطین آموزش نظامی ببینند. سازمان مجاهدین با سازمان آزادی‌بخش فلسطین همکاری داشت، نیروهای مجاهدین در لبنان توسط نیروهای عرفات آموزش می‌دیدند. فردی از اعضای وفادار سازمان برای آموختن آموزش‌های نظامی به لبنان می‌رود ولیکن سازمان به او شک می‌کند و همانجا او را می‌کشند.

این را هم بگویم که ما بعضی از افراد را درون سازمان داریم که اسناد و مدارک می‌گویند تا لحظه آخر پایبند به دین بودند و رفتارهای دینی قطعی نشان می‌دادند و با سازمان همکاری‌شان قطع شده بود. مثل صمدیه لباف. صمدیه لباف جزء شاگردان ممتاز دانشگاه صنعتی شریف بود. در مقطع سال 50 فوق لیسانس داشت. می‌توانست زندگی راحتی داشته باشد اما آن زندگی راحت را رها می‌کند و وارد میدان مبارزه می‌شود. صمدیه لباف به صورت علنی با مواضع مارکسیستی سازمان مخالفت می‌کند و توسط سازمان مجروح می‌شود. سازمان صمدیه لباف را به ساواک لو می‌دهد، ساواک هم او را شکنجه می‌کند تا اینکه به شهادت می‌رسد. تا آخرین لحظات هم پایبند به دین و یک مبارز مسلمان باقی ماند. او همواره دیدگاه‌های دینی‌ا‌ش را به نمایش می‌گذاشت.

مجاهدین خلق بعد از پیروزی انقلاب برای حفظ جایگاهشان بین توده‌های مردم به دنبال مصادره اسم شهیدان و انتصاب آنها به سازمان بودند. اعضای سازمان، گروه ابوذر را که هیچگونه ارتباطی با سازمان نداشتند منسوب به خود می‌دانستند. گروه ابوذر با آقای ربانی شیرازی در ارتباط بودند و زیرمجموعه روحانیت قرار داشتند. شهید صمدیه لباف را هم سازمان به نوعی جزء کشته‌شدگان خود محسوب می‌کرد ولیکن به دلیل مواضع و اختلاف صمدیه لباف با سازمان نمی‌توانستند زیاد روی اسم این شهید مانور بدهند.

آیا سندی وجود دارد که سازمان بعد از پیروزی انقلاب از روند سال 54 خود و اعلان رسمی مارکسیست بودنش ابراز پپشیمانی کرده باشد؟

کوشکی: آن بخش از سازمان که مارکسیست شد – یعنی تیم تقی شهرام – اینها رفتند و تبدیل شدند به مجاهدین خلق مارکسیست – لنینیست و از درون اینها گروه «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» بوجود آمد. و تا آخر هم با عنوان «سازمان پیکار» فعالیت خود را ادامه دادند. هنوز هم امکان دارد بقایای‌شان در کشورهای اروپایی وجود داشته باشد و هر‌ازگاهی هم به اسم گروه پیکار بیانیه‌ای صادر می‌کنند.

تیم رجوی که در مقطع سال 52 به بعد در زندان حضور داشتند و نیروهای خود را هم در زندان جذب کرده بودند هیچ وقت نگفتند ما مارکسیت هستیم. اینها محوریت مارکسیست خود را حفظ کردند و شاخ و برگ دینی خود را هم نگه داشتند. مسعود رجوی بعد از پیروزی انقلاب در مکاتباتش با بازرگان می‌گوید :«مارکسیست برای ما علم مبارزه است ولی ما مسلمان هستیم.» تیم رجوی هیچ وقت نگفتند که ما مارکسسیت هستیم.

ارتباط سازمان مجاهدین خلق با ملی‌گرا ها و نهضت آزادی در قبل و بعد از پیروزی انقلاب چگونه بود؟

کوشکی: پیداش سازمان مجاهدین خلق و پرورش یافتن آن، حاصل نگاه فکری سکولار نهضت آزدی است. نگاه سکولار نهضت آزادی در حوزه اندیشه‌ای و دینی به تعبیر حضرت امام محصول و میوه‌اش سازمان مجاهدین خلق بود. نکته جالب اینجاست که مرحوم مهندس بازرگان در همان سال‌های بعد از پیروزی انقلاب می‌پذیرد و و این جمله را می‌گوید.

در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 آقای بازرگان از سازمان مجاهدین خلق حمایت می‌کند و از آنها بعنوان فرزندان خود یاد می‌کند. البته حمایت آقای بازرگان از شاخه رجوی بود. ارتباط سازمان با نهضت آزادی از این جنس بوده است. بین این دو گروه همکاری‌ و ارتباط دوستانه نیز برقرار بود. مهمترین نکته در این ارتباط، نگرش نظری این دو گروه نسبت به دین است. سازمان همانند نهضت آزادی به دنبال اسلام منهای روحانیت بود آن نوع اسلام مبتنی بر تفسیر شخصی است و اسلام را بعنوان یک جزء می‌شناسد نه یک کل.

بعد از اینکه سازمان اقدام به ترور چهره‌های سیاسی و مردم کرد، اعضای نهضت آزادی علی‌الخصوص مهندس بازرگان نسبت به سازمان چه نوع موضع گیری داشتند؟

کوشکی: مرحوم مهندس بازرگان تا زمانی که نماینده مجلس هم بودند یعنی تا سال 1362 اعتقاد داشت که باید با سازمان مماشات کرد و مخالف برخورد با تروریست‌های سازمان مجاهدین بود. آقای بازرگان مواضعش در مجلس اول در راستای حمایت از سازمان بسیار شفاف است. در یکی از سخنرانی‌هایش در دوران نمایندگی مجلس اول اعلام می‌کند که اعضای سازمان فرزندان او هستند. بازرگان جمهوری اسلامی را به خشونت علیه سازمان مجاهدین خلق متهم می‌کرد.

سازمان در دهه 60 شروع به ترور کرد. از این زمان می‌بینیم که در روزنامه‌ها و محافل سیاسی از واژه “منافقین” برای آنها استفاده می‌شود. واژه “منافقین” از چه زمانی به سازمان اطلاق شد؟

کوشکی: واژه منافقین را به یک تعبیری در درون زندان از سال‌های 1355 به بعد همزمان با دیده شدن نفاق در کارهای مجاهدین مخصوصا تیم رجوی بکار برده شد. هرجا که منفعت بود خودشان را مسلمان نشان می‌دادند و هر جا که منفعت بود اعلام می‌کردند که ما مارکسیست را قبول داریم و همکاری‌شان را با گروه‌های مارکسیست بیشتر از گروه‌های مذهبی می‌کردند.

کسانی مثل شهید لاجوردی از میانه دهه 50 در زندان مجاهدین را رسما «منافق» معرفی‌کردند. و به صورت علنی نفاق سازمان را مطرح می‌کردند. شهید لاجوردی از پیشگامان برملا کردن نفاق مجاهدین است. شهیدمطهری تعبیری که برای التغاط بکار برده بود یکی از مصادیقش همین‌ها بود. یعنی کسانی‌که از هر جایی یک چیزی را جمع کرده بودند؛ بخشی از اسلام و بخشی از مارکسیست گرفته بودند.

بعد از پیروزی انقلاب بواسطه روشنگری‌هایی که صورت گرفته بود بعد از 30 خرداد سال 60 ماهیت مناقین برای مردم کاملا روشن شد. ولی قبل از 30 خرداد 60 اشخاصی مثل شهید لاجوردی بودند که سازمان را می‌شناختند و قبل از پیروزی انقلاب بحث نفاقشان را در جامعه مطرح کردند و گفتند که اینها یک نیروی اسلامی اصیل نیستند.

اطلاق «منافقین» به مجاهدین خلق، بعد از پیروزی انقلاب برای مردم به تدریج جا افتاد. طی مرور زمان دید مردم نسبت به سازمان روشن‌تر شد و به طور خودجوش این واژه مثل بعضی از واژه‌های دیگر شکل گرفت.

سازمان مجاهدین خلق در بین مردم چه جایگاهی داشت؟ قبل و بعد از تغییر ایدئولوژی این جایگاه چگونه بود؟

کوشکی: بین عموم مردم این سازمان، سازمان محبوبی نبود. مردم عادی امام را می‌شناختند ولی سازمان را بخاطر فعالیت‌شان در حوزه روشنفکری نمی‌شناختند و فقط کسانی که در فضای دانشگاهی قبل از انقلاب فعال بودند نام سازمان مجاهدین خلق را شنیده بودند.

مبارزین حرفه‌ای و کسانی که دستگیر شده بودند نیز سازمان را می‌شناختند. اما عامه مردم حتی اسم سازمان را هم نشنیده بودند. یادم هست سال 56 بود بعضی از تصاویر اعضای سازمان – مانند محمد حنیف‌نژاد – را با عنوان شهید بین مردم پخش می‌کردند، مردم اصلا اینها را نمی‌شناختند. حتی از دی 57 که راهپیمایی‌ها شدت گرفت خودم شخصا یادم هست آرم سازمان و تصاویر کشته‌شدگان قبل از انقلاب سازمان را در راهپیمایی‌های مردمی می‌آوردند اما اصلا خیلی از مردم اینها را نمی‌شناختند. عنوان “شهید” را اولِ اسمِ کشته‌شدگان خودشان می‌گذاشتند. ولی بین مبارزین حرفه‌ای و فعالین حوزه روشنفکری با عنوان مجاهدین خلق شناخته می‌شدند.

بعد از پیروزی انقلاب که مجاهدین خلق فعالیت خودشان را علنی کردند باز هم مردم عادی مسلمان شناختی از آنها نداشتند. اما از لحظه‌ای که منافقین از 30 خرداد سال 60 فعالیت‌های تروریستی خود را شروع کردند و وارد مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی شدند و ترورها را به صورت رسمی و علنی کلید زدند، نفرت مردم از آنها شدت گرفت.

در تابستان 60 بنی‌صدر بعد از عزل، به همراه رجوی از کشور فرار کرد. رابطه بنی‌صدر و دولت او با مجاهدین خلق قبل از فرارش از کشور چگونه بود؟

کوشکی: بنی‌صدر با اینکه زیرساخت‌های فکری‌اش با مجاهدین تا حدودی نزدیک بود ولی در ابتدای امر با یکدیگر ارتباطی نداشتند. بنی‌صدر سکولار بود و مجاهدین خلق هم افراد سکولاری بودند که از دین استفاده ابزاری می‌کردند. به تدریج دو طرف دیدند که چقدر به درد یکدیگر می‌خورند. هرچه از ریاست جمهوری بنی‌صدر جلوتر می‌آییم، نزدیکی مجاهدین خلق به بنی‌صدر بیشتر می‌شود تا جایی که به یکدیگر پیوند خوردند. هر دو طرف به یکدیگر نگاه ابزاری داشتند، یعنی هم مجاهدین خلق می‌خواستند از بنی‌صدر استفاده ابزاری کنند و هم بنی‌صدر می‌خواست از آنها استفاده ابزاری کند. اینکه بگوییم اینها با یکدیگر اتحاد دلی داشتند اصلا صحیح نیست. بیشتر اتحادشان تاکتیکی بود تا بتوانند در کنار همدیگر مقابل جمهوری اسلامی بایستند.

مجاهدین خلق قبل از پیروزی انقلاب شعارشان مبارز با امپریالیسم بود و شعار انقلاب اسلامی مبارزه با استکبار آمریکا. این دو شعار چه تفاوتی با هم داشتند؟

کوشکی: شعار جمهوری اسلامی برگرفته از قرآن بود در صورتی که مبارزه با امپریالیسم برگرفته از مارکسیسم بود. لذا شما در فرمایشات امام نمی‌بینید که از واژه امپریالیسم استفاده کرده باشند. امام بیشتراز واژه‌های قرآنی استفاده می‌کردند. درست است که بزرگان انقلاب مثل شهید بهشتی به خاطر اینکه این واژه رایج بوده از این کلمه استفاده می‌کردند اما نه با مصداق مارکسیستی آن.

مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب این را مطرح می‌کردند که انقلاب محصول ما بوده و ارتجاع سیاه – منظورشان روحانیت بود – آمده و این انقلاب را از ما دزدیده است. مجاهدین خیلی صریح خود را پیشگام انقلاب معرفی می‌کردند. و اینگونه تبلیغ می‌کردند که ما از سال 57 مبارزه را آغاز کردیم. و رژیم پهلوی را با مسلسل سرنگون کردیم، ما در زندان بودیم و کشته دادیم…

سعی می‌کردند دلایلی را پیدا کنند و اعلام کنند که جمهوری اسلامی با آمریکا تعامل کرده است. نشریه مجاهد در سال 58 سعی می‌کرد بگوید مقامات جمهوری اسلامی با آمریکا رابطه برقرار کرده‌اند و با هم همکاری دارند و این مجاهدین خلق هستند که پیشگام مبارزه با آمریکا هستند.

گروه‌های معاند در اوایل انقلاب از طریق نفوذ در تشکیلات و دستگاه‌های نظام، به انقلاب ضربه می‌زدند. سازمان منافقین هم بارها از این روش استفاده کرد و ضربه زد. لطفا بگویید سازمان چطور از این حربه استفاده می‌کرد؟

کوشکی: سازمان یکی از معدود مجموعه‌هایی بود که سعی می‌کرد به صورت نظام‌مند داخل سیستم نفوذ کند و تا حدودی هم موفق شد. دلیل این موفقیت هم این بود که نهادهای انقلاب امنیت قوی نداشتند و امکان گزینش نیروها آن چنان وجود نداشت و خودجوش شکل گرفته بود. به همین خاطر ما شاهد بودیم که مجاهدین خلق بحث نفوذ را مطرح کردند و خیلی هم نظام‌مند این کار را انجام دادند.

حزب توده هم این کار را کرد اما مجاهدین خلق نسبت به حزب توده در بحث نفوذ قوی‌تر عمل کرد. حزب توده با عنوان مارکسیست شناخته شده بود و اعضای آنها مشخص بودند و خیلی امکان نفوذ نداشتند ولی مجاهدین خلق برعکس توده‌ای‌ها امکان نفوذ داشتند. برخی از این نفوذی‌های سازمان مثل کلاهی به خاطر کاری که انجام دادند معروف هم شدند. خیلی از اینها هم شناخته نشدند و تا مدت‌ها خرابکاری‌شان را ادامه دادند و ضربات جدی را به جمهوری اسلامی وارد کردند.

اعضای نفوذیِ مجاهدین خلق در سپاه و کمیته انقلاب اسلامی نیز نفوذ کرده بودند. یکی از جاهای دیگری که نفوذ کرده بودند دانشگاه‌ها – علی‌الخصوص دانشگاه تهران – بود. بعضی از این نفوذی‌ها به تدریج کشف شدند و از سیستم تصفیه شدند و برخی هم شناسایی نشدند و شاید هنوز هم مشغول به خرابکاری باشند.

وقتی به روزمه نیروهای جذب شده و مؤسسین سازمان نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم اکثر اعضای سازمان دانشجویان رشته های فنی و مهندسی بوده‌اند. آیا جذب این افراد دلیل خاصی داشته است؟

کوشکی: قبل از پیروزی انقلاب، اکثریت نیروهایی که از بدنه دانشجویی جذب سازمان می‌شدند دانشجویان رشته‌های فنی مهندسی یا تجربی بودند. خیلی کم دانشجویانی از حوزه علوم انسانی پیدا می‌کردید که با سازمان همکاری داشته باشند. اگر دانشجویی هم از علوم انسانی به عضویت سازمان درآمده بود رشته‌هایی مثل جامعه‌شناسی خوانده بود.

به چند دلیل اعضای سازمان عمدتا از دانشجویان فنی مهندسی بودند: یکی از این دلایل این بود که دانشجویان فنی مهندسی عمدتا دارای هوش ذاتی بالایی هستند. دانشکده‌های فنی، ماهیتا مبارز بودند. سال 32 در دانشکده فنی دانشگاه تهران یک فضای ضد آمریکایی شکل گرفته بود. بچه‌هایی که نخبه بودند به طور سنتی جذب رشته‌های فنی مهندسی و تجربی می‌شدند. پدیدآوردگان سازمان هم عموما در این فضا بودند و داشنجویان فنی مهندسی بودند.

دلیل دیگری که می‌توانیم برای جذب حداقلی دانشجویان علوم انسانی به سازمان بیان کنیم این است که رشته‌های علوم انسانی فرد را محتاط بار می‌آورد. به خاطر همین بود که عده معدودی از اعضای سازمان دانشجویان رشته‌های علوم انسانی بودند و آن دسته‌ای هم که علوم انسانی خوانده بودند اکثرا دانشجویان جامعه‌شناسی بودند. مثلا مسعود رجوی که از اعضای شاخص سازمان بود دانشجوی اخراجی حقوق دانشگاه تهران بود. نقل می‌کنند وقتی رجوی در رشته حقوق ثبت‌نام می‌کند اصلا در کلاس‌ها حضور نداشته و بیشتر درگیر کارهای سازمان بوده است.

قبل از انقلاب کسانی‌که مطالعات اسلامی دقیقی داشتند اکثرا جذب سازمان نمی‌شدند. شخصی مثل شهید بزرگوار لاجوردی با اینکه تحصیلات آکادمیک نداشت اما تحت تعلیم روحانیت و کسب سواد غیررسمی حوزوی که داشت و بصیرتی که خداوند به او عطا کرده بود جزء اولین کسانی بود که متوجه نفاق سازمان می‌شود. شهید لاجوردی زودتر از روحانیون متوجه ماهیت اصلی سازمان شده بود با اینکه تحصیلات رسمی نداشت. دانشجویان فنی که جذب سازمان شده بودند عمدتا عرق مذهبی داشتند اما عرق مذهبی‌شان عمق نداشت و بدین خاطر به عضویت سازمان در آمده بودند.

بعد از پیروزی انقلاب حدود 90 درصد از جذبی‌های سازمان نوجوان‌های دبیرستانی بودند. بازه سنی تازه واردهای سازمان در بعد از پیروزی انقلاب از 14 تا 18 سال بود. بعد از پیروزی انقلاب سازمان بدنه خود را با همین بچه‌های دبیرستانی ساخت، چون بچه‌های دبیرستانی در فضای احساسی بودند، سواد کافی نداشتند و از عمق نظری نیز بی‌بهره بودند و جذبشان از طریق روش‌های عاطفی بسیار ساده بود. بچه‌های دبیرستانی از تجربه و پختگی کافی برخوردار نبودند که بتوانند متوجه ماهیت سازمان بشوند.

سازمان مجاهدین خلق از ابتدا مارکسیست بود/ پیدایش و پرورش منافقین حاصلِ نگاه سکولار نهضت‌ آزدی است/ از سال 2007 هیچ سندی مبنی بر زنده بودن رجوی وجود ندارد

تحلیل شما از عاقبت و فرجام سازمان مجاهدین خلق چیست؟ خیلی‌ها معتقدند سازمان دیگر دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد…

کوشکی: این سؤال توضیح مفصلی دارد. ترجیح می‌دهم که به این سؤال پاسخ ندهم.

منظور ما از این سؤال این است که آیا اضمحلال و انحلال سازمان قابل پیش بینی است؟

کوشکی: تا هر وقتی که برای آمریکا و پشتیبانانش کارکرد و مصرف داشته باشد منحل نمی‌شود.

به نظر شما آیا هنوز هم سازمان منافقین برای اپوزسیون کاربرد دارد؟

کوشکی: نه. سازمان دیگر برای اپوزسیون کارکرد ندارد. سازمان عملا الان شاخه جمع‌آوری اطلاعات و جنگ روانی سرویس‌های آمریکایی و اسرائیلی است. افرادی که امروز در آلبانی فعالیت می‌کنند دقیقا به عنوان یکی از شعبه‌های جنگ روانی سرویس‌های امنیتی آمریکا و اسرائیل فعالیت می‌کنند. تا وقتی که سازمان این کارکرد را داشته باشد حیاتش ادامه دارد. یکی دیگر از مشتریان امروز جمع‌آوری اطلاعات منافقین، سعودی‌ها هستند. این مشتری‌ها دلیل ادامه فعالیت سازمان هستند زیرا به واسطه این‌ها می‌توانند بهره‌بردای کنند.

درباره مسعود رجوی اطلاعاتی دارید؟ خیلی‌ها معتقدند او مرده است.

کوشکی: من یقین دارم که مسعود رجوی به درک واصل شده است. از سال 2007 به بعد نیز هیچ سندی نداریم که مبنی بر زنده بودن رجوی باشد.

سازمان مجاهدین خلق از ابتدا مارکسیست بود/ پیدایش و پرورش منافقین حاصلِ نگاه سکولار نهضت‌ آزدی است/ از سال 2007 هیچ سندی مبنی بر زنده بودن رجوی وجود ندارد

سندی برای اثبات اینکه مسعود رجوی فوت کرده است دارید؟

کوشکی: به اعتقاد من بعد از سال 2006 و 2007 رجوی به درک واصل شده است. رجوی آدمی نبود که رهبری سازمان را به کسی واگذار کرده باشد. آنهایی که رجوی را می‌شناسند می‌دانند رجوی شخصی نیست که کنار برود و مریم مسئولیت و رأس کار را دست بگیرد.

بعضی ها می‌گویند که رجوی را از ترس حمله و یورش اعضای سازمان به او مخفی کرده‌اند. شما تا چه حد این گمانه زنی را قبول دارید؟

کوشکی: سن مسعود رجوی کم نبود که بخواهیم این گمانه‌زنی‌ها را داشته باشیم. نکته دیگر اینکه مسعود زندگی سالمی نداشت، او انسانی شهوت‌رانی بود و اهل عیاشی بود. اطرافیانش نقل می‌کنند که روزی دو پاکت سیگار می‌کشید.

از شما ممنونم. اگر نکته دیگری برای جمع‌بندی بحث دارید در خدمتتان هستیم…

کوشکی: من هم تشکر می‌کنم. نکته‌ای نیست. موفق باشید.

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *